دریا برای مردم محلّی جزیی پذیرفته شده از طبیعت است. مانند دیوار خانه که آن قدر دیده شده که از خاطر میرود که هست. دریا، اینجا قبل از این که مایه تفریح باشد وسیله امرار معاش و تجارت و زندگی است. حتا راه مواصلاتی است برای رفتن به آن سوی مرز. ولی همین دریایی که جزو چیدمان در و دیوار این شهر پذیرفته شده در چشم مسافران و غریبهها به مثابه یک اتفاق هیجانانگیز در رخوت روزمرگی است.
حادثه جالب و کمتکرارشدهای که ارزش فیلمبرداری را دارد. به ویژه خلیجفارسی که چند سالی است به میدانی برای به رخ کشیدن غرور ملی ایرانیان تبدیل شده است. یادم نمیرود دوست جوان مرودشتی را، وقتی که کفشهایش را کند و پا به ساحل گذاشت، سریع با موبایل مادرش تماس گرفت و ذوقزده گفت: «مامان! من الان پاهام توی آب خلیج فارسه!» و قیافههای هاج و واج ما که مانند یک مریخی نگاهش میکردیم.
روى همان تخته سنگ نشستم. آسایش درون و آرامش بیرون دست به دست هم دادند و از خوشى سرشارم کردند. مگر باید همیشه منتظر یک اتفاق خاص و بزرگ بود. خوشبختى مجموع همین خوشىهاى کوچک و نامریى است.
بعدنوشت: این متن را کنار ساحل و روى همان تخته سنگ و با موبایل نوشتم. نیّتم وصفالعیش در دو سه خط بود و طبق معمول کلمات سرریز کردند و طولانى شد. مىتوانید حدس بزنید چه مصیبتى است با ده کلید گوشى این همه مطلب نوشتن. هنوز شستم درد مىکند.