پریشانان، پری را می‌پرستند

با ماه‌رخی اگر نشستی، خوش باش

پریشانان، پری را می‌پرستند

با ماه‌رخی اگر نشستی، خوش باش

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۸ مطلب در شهریور ۱۳۹۲ ثبت شده است

۳۰
شهریور
آدم بهتری هستم،
وقتی که خوابم.
  • مجتبی فرد
۲۵
شهریور
دوست دارم حرف زدنش، زمزمه‌وار باشد،
آرام و درگوشی.
  • مجتبی فرد
۲۲
شهریور
گوشواره‌ت رو در بیار،
لبم رو زخم می‌کنه.
  • مجتبی فرد
۲۰
شهریور
• هنوز زن نگرفتی بدبخت!؟
•• ازدواج نکردنِ من، یه خوش‌بختیِ مضاعفه. هم برای من که از قیمت کاه و جو خبر ندارم و هم برای دختر بی‌خبر از همه جایی که قراره زنم بشه!
  • مجتبی فرد
۱۶
شهریور
صحنه‌ی قشنگی است؛
سُر خوردن بند سوتین از روی شانه.


پی‌نوشت: برنگردون سر جاش، لطفاً!
  • مجتبی فرد
۱۲
شهریور
«کاش اون‌جا بودم تا با این دستام، چشاتو از کاسه درمی‌آوردم!»

به خاطر نوع سلوک راهِ دورم با دوستان خاص، فراوان می‌شنوم این تهدید محبت‌آمیز را!
دوری و دوستی که این باشد، وای به نزدیکی!




  • مجتبی فرد
۰۷
شهریور
ترانه‌ای پیدا کرده‌ام برای وقت‌هایی که نمی‌دونی چه مرگته!
کشف این ترانه، هدیه‌ی یک عزیز است:
توی WhatsApp پیام داد: «یه آهنگ هست من باهاش خیلی شبا گریه کردم:

«من از قلب هزاران جنگل و صحرا گذر کردم
به دنیای قشنگ و خوب خوش‌بختا سفر کردم
اومدم با هزار سختی
واسه دیدار خوش‌بختی
ولی در ساحل دریای آزادی
دلم خوش نیست
تو این شهری که گوشا کر شده از شیون شادی
دلم خوش نیست»


پرسیدم: «خواننده‌ش؟»
جواب داد: «منوچهر سخایی»
قبلاً گفته بود که ترانه‌هایش را دوست دارد. فول‌آلبومش را داشتم اما حوصله‌م نمی‌شد دنبالش بگردم. خواستم برایم بفرستدش.
حیف که آهنگش پاپ نیست. نه این که سنتی بد باشد ولی به این شعر و این حال و هوا، پاپ بیش‌تر می‌خورد.

دانلود ترانه‌ی «دلم خوش نیست» با صدای «منوچهر سخایی»

  • مجتبی فرد
۰۲
شهریور
همیشه از خود می‌پرسیدم «چرا علی‌رغم قدّ کوتاهش، کفش پاشنه‌بلند یا پاشنه‌دار نمی‌پوشد؟»
دائم کفش‌های اسپرت به پا داشت. گاهی آل‌استار و بیش‌تر اوقات یانگومی!

راه رفتنت واویلا!

و تحسینش می‌کردم که این قدر متّکی‌به‌نفس است که متوسّل به پاشنه‌های ده‌سانتیِ کمرخراب‌کن نمی‌شود!
شرمِ حضور و ترس از شنیدن «به تو چه؟» مانع سوال کردن و جواب گرفتن می‌شد.

روزی این مطلب را به یکی از دوستانِ نزدیکِ هم‌جنسش گفتم. ناباورانه گفت: «یعنی تو که این قدر نگاهت میخ اونه، تو که هر جا می‌ره، ردّش رو می‌زنی، تو که چشمت دنبالشه، نمی‌دونی؟»
چون‌آن برنده‌ی نوبل فیزیکی که قانون نسبیت را نداند، پرسیدم: «چی رو؟»
جواب داد: «نمی‌پوشه چون نمی‌تونه. تا حالا متوجّه فرم پاهاش نشدی؟»
گیج و منگ گفتم: «پرانتزیه!؟»
گفت: «کاملاً نه. فقط یکی‌اش، پای راست. سختشه با پاشنه‌دار راه رفتن.»

و سر جلسه‌ی امتحان نشسته بودم که از مقابل آمد. شلوار جین و مانتوی کوتاه، حجاب‌ها را از چشمانم برداشت.
که این طور. پس این استایِل راه رفتن، این شمرده گام برداشتن و جای قدم‌ها را نگاه کردن و بعد گذاشتن، این آرامش و طمأنینه، از این‌جا می‌آید؟

دی خوب بودی در نظر، امروز از آن هم خوب‌تر
خوب‌اند خوبان دگر، امّا نه این مقدارها

«ولی کفش پاشنه‌میخی چون‌آن جذّابیتی داره که کم‌تر دختری حاضره ازش بگذره!»
«آره خوب، اون هم پاش می‌کنه، البتّه خیلی کم. فقط توی جشن‌ها و عروسی‌ها.»

که مرا به آن‌جا راهی نیست.
  • مجتبی فرد