پریشانان، پری را می‌پرستند

با ماه‌رخی اگر نشستی، خوش باش

پریشانان، پری را می‌پرستند

با ماه‌رخی اگر نشستی، خوش باش

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۱۴ مطلب در آبان ۱۳۹۰ ثبت شده است

۳۰
آبان
سنگ‌دل نیستم.
فقط، اختیارم دستِ دلم نیست.

  • مجتبی فرد
۳۰
آبان
دل‌خور نشو. دارم درددل می‌کنم.
اگر کار بدی می‌کنم بگو تا نکنم.


  • مجتبی فرد
۲۹
آبان
هستم ولی خسته‌م.

پی‌نوشت: این جمله از من نیست ولی از بس به کار می‌برمش نسبت به آن، حسِّ مالکیت پیدا کرده‌ام.

  • مجتبی فرد
۲۸
آبان
قسم خوردن، از نشانه‌های دروغ‌گویی است.

  • مجتبی فرد
۲۵
آبان
لابه لای دعاهایی که می‌کنید دعایی هم کنار بگذارید برای این که توفیق کار خوب نصیب‌تان شود. نه! همیشه دست ما نیست که هر وقت خواستیم عمل خیر انجام دهیم. باید موقعیتش جور شود، باید اسبابش فراهم شود، سعادت می‌خواهد.

سالن خروجی فرودگاه خلوت شده بود. هم‌راهم منتظر چمدانش بود و من هم مثل همیشه‌ام، الکی‌خوش، ولو شده بودم روی نیمکتی و در و دیوار را نگاه می‌کردم. در هم‌آن حال متوجه ته سالن شدم.
خانم جاافتاده‌ای به سختی تلاش می‌کرد که هم گاری پر از بار و هم صندلی چرخ‌دار پیرزنی را گویا مادرش بود با هم حرکت دهد. یک بار گاری را چند متر جلوتر  برد و برگشت ویلچر را آورد. خسته شد و سعی کرد ویلچر را بچسباند پشت گاری و این جوری هر دو را با هم، راه ببرد. نمی‌شد و نتوانست. لحظه‌ای منتظر شدم کسی پیش‌قدم شود. کسی نبود و اگر هم بود حواسش نبود.
سریع پا شدم. رفتم جلو. زن مردّد نگاهم کرد. قیافه‌ام را تا آن‌جا که جا داشت معصوم کردم تا رضایت داد. زن، علاوه بر گاری پر از بار منتظر چمدان دیگری هم بود. ویلچر پیرزن را من بردم. گذاشتم دم درب تا زن با بارها بیاید. هر دو تشکر کردند.
سرمست‌تر از قبل سر جایم برگشتم و با خودم فکر کردم مگر آخرین بار، کِی، کار خوبی کردم که لذت این حسّ، این قدر تازه هست؟

پی‌نوشت: می‌خواستم فاعل داستان را عوض کنم تا ریا نشود. اما دیدم در آن صورت یک شاهدِ بی‌تفاوت و بی‌احساس خواهم شد و مستحق سرزنش. در نتیجه به روایت اصلی برگشتم.
قصدم تعریف از خود نبود، دنبال ثواب هم نبودم، ولی شعف و نشاطم در پایان قصّه، غافل‌گیرم کرد.

  • مجتبی فرد
۲۲
آبان
چه نسلی را دیده‌اید که اندازه‌ی ما؛ دهه شصتی‌ها، نسل ما! نسل ما! کند؟


  • مجتبی فرد
۲۱
آبان
مردم، شبیه آن‌چه فکر می‌کنند می‌نویسند، نه شبیه آن‌چه هستند.

  • مجتبی فرد
۱۸
آبان
فریب این اخم‌های درهم و سگرمه‌های توهَم را نخورید.
ما، دل‌مان را برای گل یا پوچ، توی مشت‌مان قایم کردیم و حالا یادمان رفته توی کدام دست‌مان هست!

  • مجتبی فرد
۱۵
آبان
زمزمه‌ی دوستت دارم کنار لاله‌ی گوش، خوابم می‌کند.

  • مجتبی فرد
۱۴
آبان
تصمیم گرفته‌ام زن شیرازى بگیرم؛ بس که لهجه و با ناز حرف‌زدن‌شان، قشنگ است و دوست دارم.
توى کتاب‌فروشى؛ دختر که روپوش و صورتش می‌گفت دبیرستانی است به خانم فروشنده که عاقله‌زنی بود گفت: «دیروز اومِیدم دو کتاب‌زبان خِریدم جلداشون فرق داشت ولی توشون نگا کِردَم یکی بودند.»
خانم فروشنده هم کتاب‌ها را باز کرد و گفت: «اى ووى، اینو که یکى‌ان!»
بقیه ماجرا را به جاى خواندن باید شنید. چشم ازشان برداشتم و گوش جان سپردم به جملات کِش‌دارشان.
پسر پشت صندوق هم از آن ور داد زد: «عوض کو سیش»

لاى کتاب‌هاى فانتزىِ جینگیل مستون با قطع اجق‌وجق که در قفسه‌ی هیچ کتابخانه‌اى، درست چیده نمى‌شوند کتابی بود به نام «واسونک‌هاى شیرازى» که مکتوب ترانه‌هاى زنانه‌‌خوانى است که شیرازى‌ها در شب عروسى مى‌خوانند. ترانه‌های زیر بازخوانى کمى از کلّى است:

دانلود «جینگ و جینگ ساز» با صدای «محمد نوری»
دانلود «واسونک» با صدای «شهلا سرشار»

  • مجتبی فرد