پریشانان، پری را می‌پرستند

با ماه‌رخی اگر نشستی، خوش باش

پریشانان، پری را می‌پرستند

با ماه‌رخی اگر نشستی، خوش باش

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۲۰ مطلب در خرداد ۱۳۹۰ ثبت شده است

۳۱
خرداد
با این همه عیب و ایراد، به این دل‌خوشم که انتقادپذیرم!

  • مجتبی فرد
۳۰
خرداد
آن‌چه باعث حیرت من است نه عمق جهلت، که این همه اعتماد به نفست است در پافشاری بر آن.

  • مجتبی فرد
۲۶
خرداد
عروس‌ها را متین و سنگین و موقر می‌خواهیم و می‌پسندیم. منظور از ضمیر م متصل، ما؛ عقب‌افتاده‌های امّلِ  سنّتی است.
ماشین عروس رد شد و کاروانی از ماشین‌ها، بوق‌زنان به دنبالش. عروس تا کمر از پنجره خم شده بود بیرون و با بادکنک توی دستش، سربه‌سر ماشینِ بغلی می‌گذاشت. به هم‌راهم گفتم: «این رو ببین. چه ذوقی کرده!»
گفت: «می‌دونی بوق این ماشین‌ها چی می‌گه؟:»
 سریع حرفش را قطع کردم: «می‌دونم، نگو... نگو..!»

  • مجتبی فرد
۲۵
خرداد
در هر مواجهه با یک‌دیگر به هم لبخند می‌زنیم. خنده نه! تنها لبخند. کاری به این نداریم که قبلش غم و غصه و کسالت و ناراحتی و بی‌حوصلگی و کلافگی و درد و خشم و رنج داریم. همه را غلاف می‌کنیم. در مقابل هم خلع‌سلاح می‌شویم انگار. حتا اگر تلاقی نگاه‌مان در کسری از ثانیه باشد، به قدر نگاهی گذرا در حال عبور از کنار هم، لبخند می‌زنیم. گویی که این لبخند روی استارت‌آپ ما نصب شده باشد.

  • مجتبی فرد
۲۴
خرداد
پشت سر تریلی که رسیدیم سرکی کشیدیم تا سبقت بگیریم. راهنمای راست زد که: «نه! دست نگه‌دارید. الان وقتش نیست.» سرجای خود ماندیم تا ماشین روبه‌رویی رد شود. راهنمای چپ زد که: «جاده خالی است، بیایید بروید.» از او که گذشتیم، بوق تشکری زدیم و بوقی جواب گرفتیم که یعنی: «قابلی نداره.»
خیلی از این راننده‌های ماشین‌‌سنگین، آدم‌های باحالی هستند. خیلی‌هاشان در جاده، واقعاً برادری می‌کنند.

  • مجتبی فرد
۲۳
خرداد
میومیو، روبه‌روم نشسته بود و ورجه وورجه می‌کرد. دماغم را کردم لای موهاش و گفتم:
«یه هفته دو هفته
زهرایی حموم نرفته»
مادرش آمد وسط: «هم‌این دیروز حمومش کردم!»
ولی من حواسم رفته بود به خرداد هشتاد و هشت.
روزگاری بر ما گذشت.

  • مجتبی فرد
۲۲
خرداد
هر شب از در و دیوار این کوچه، سگ و گربه بود که می‌بارید، امشب که این «میومیو» هوس دیدن پیشی کرده قحطی گربه آمده بود.
نصفِ شبی، بچه‌بغل، چهار کوچه را گشتم تا بلاخره توی کوچه‌ی پنجمی کنار آشغال‌ها، مچ یکی‌‌ش را گرفتم. ذوق‌زده دویدیم دنبالش که بیچاره از ترس مثل موشک دررفت. دست از پا درازتر برگشتیم.
پیشی از پشت دیوار یکی از خانه‌ها سرک کشید و نگاه‌مان کرد. شاید با خودش می‌گفت: «اینا دیگه کی‌اند؟ گربه‌ندیده‌ها!»

  • مجتبی فرد
۲۱
خرداد
فدای آن طره‌ی مویی که به عمد از روسری انداختی بیرون تا چون هلالی، صورتت را قاب بگیرد.

  • مجتبی فرد
۱۹
خرداد
یا اخوی! اگر واجب است، بگو انجام دهم و گر مستحب است یا مکروه، به خودم واگذار.

  • مجتبی فرد
۱۸
خرداد
«براد پیت» هم که باشی، وسط دعوا به‌ات می‌گن: برو بابا، با این قیافه‌ات!

  • مجتبی فرد