نیّت کردهام این بار که خانه رفتم، عصری که برای چای خوردن دور هم نشستهایم، و مادر مثل همیشه• میان ما نشسته و پاهایش را دراز کرده است، کنارش دراز بکشم، سرم را روی پاهایش بگذارم، چشمهایم را ببندم و چیزی نگویم.
و او هم بدون این که نگاهم کند، دستش را روی سرم بکشد، موهایم را صاف کند و چیزی نگوید.
مدتهاست که این کار را نکردهام و برای هماین است که این همه، دلتنگِ این کارم.
• خدایا! همیشهها را بیشتر کن.