پریشانان، پری را می‌پرستند

با ماه‌رخی اگر نشستی، خوش باش

پریشانان، پری را می‌پرستند

با ماه‌رخی اگر نشستی، خوش باش

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

همه چی آرومه

يكشنبه, ۳۰ آبان ۱۳۸۹، ۰۱:۵۹ ق.ظ
بعد از چند شب این شرجى سمج دست از سر ما برداشت و از غروب نسیم خنکى که از بهشت فرار کرده بود سمت‌مان آمد. آخر شب به هر که از دوستان زنگ زدم، جایى و به کارى مشغول بودند. به ناچار و بعد از مدت‌ها به تنهایى، پیاده سمت ساحل راه افتادم. هر وقت به ساحل رفتم با دوستان بودم و مشغول صحبت و بى‌توجه به کلیت ماجراهاى محیط اطراف. هواى بهارى، آرامش شب، جنب و جوش دریا، شرایط رویایى را رقم زده بودند. جابه‌جا چراغ کشتى‌ها در سیاهى شب و دریا، از دور سوسو مى‌زدند. در خط افق، مشعل سکوى نفتى بهرگان به شکل یک نقطه قرمز دیده مى‌شد. کودکان مشغول جست‌وخیز و بازى بودند. چند نفرى قلاب انداخته بودند براى ماهی‌گیرى. یکى‌شان معلم دوره ابتدایى‌ام بود. سلام و علیکى کردم و گذشتم. تلویزیون بزرگ ساحل، فیلم یکى از شبکه‌ها را پخش مى‌کرد. بازار قایق‌هاى پدالى گرم و به راه بود. عده‌اى روى میزهاى سنگى، شطرنج بازى مى‌کردند و عده‌اى پینگ‌پونگ. عشّاق جوان دست در دست هم فارغ از هیاهوی دنیاى اطراف قدم می‌زدند. ده دقیقه‌اى دستم را در جیبم کردم و در خلوت خودم در خیابان ساحلى راه رفتم تا به دریا رسیدم. یک پایم را روى تخته سنگى گذاشتم و با ژستى سینمایى، ایستادم به تماشا. مد بود و به همراه نسیم شبانه، موج‌هاى  کوچک به آرامى به ساحل مى‌خوردند و جای‌شان را به موج بعدى مى‌دادند. علاوه بر مردم بومى که برای شب‌نشینى آمده بودند، مسافرانى از شهرهاى مجاور نیز به قصد تفریح، بساط چادر و شام و چاى و خنده را برپا کرده بودند. با خودم فکر کردم خلیج فارس با این ساحل و شب‌هاى زیبا که از راه‌هاى دور و دراز براى دیدنش مى‌آیند، چرا فراموش می‌کنیم که در چندقدمى ماست؟
دریا برای مردم محلّی جزیی پذیرفته شده از طبیعت است. مانند دیوار خانه که آن قدر دیده‌ شده که از خاطر می‌رود که هست. دریا، این‌جا قبل از این که مایه تفریح باشد وسیله امرار معاش و تجارت و زندگی است. حتا راه مواصلاتی است برای رفتن به آن سوی مرز. ولی همین دریایی که جزو چیدمان در و دیوار این شهر پذیرفته شده در چشم مسافران و غریبه‌ها به مثابه یک اتفاق هیجان‌انگیز در رخوت روزمرگی است.
حادثه جالب و کم‌تکرارشده‌ای که ارزش فیلم‌برداری را دارد. به ویژه خلیج‌فارسی که چند سالی است به میدانی برای به رخ کشیدن غرور ملی‌ ایرانیان تبدیل شده است. یادم نمی‌رود دوست جوان مرودشتی را، وقتی که کفش‌هایش را کند و پا به ساحل گذاشت، سریع با موبایل مادرش تماس گرفت و ذوق‌زده گفت: «مامان! من الان پاهام توی آب خلیج فارسه!» و قیافه‌های هاج و واج ما که مانند یک مریخی نگاهش می‌کردیم.
روى همان تخته سنگ نشستم. آسایش درون و آرامش بیرون دست به دست هم دادند و از خوشى سرشارم کردند. مگر باید همیشه منتظر یک اتفاق خاص و بزرگ بود. خوش‌بختى مجموع همین خوشى‌هاى کوچک و نامریى است.

بعدنوشت: این متن را کنار ساحل و روى همان تخته سنگ و با موبایل نوشتم. نیّتم وصف‌العیش در دو سه خط بود و طبق معمول کلمات سرریز کردند و طولانى شد. مى‌توانید حدس بزنید چه مصیبتى است با ده کلید گوشى این همه مطلب نوشتن. هنوز شستم درد مى‌کند.
  • مجتبی فرد

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی