پریشانان، پری را می‌پرستند

با ماه‌رخی اگر نشستی، خوش باش

پریشانان، پری را می‌پرستند

با ماه‌رخی اگر نشستی، خوش باش

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
۱۶
مرداد
نمی‌دونی چه لذّتی داره وقتی برای بغل کردن و بوسیدن پسرت، باید روی پنجه‌ی پات بلند شی.
  • مجتبی فرد
۱۴
مرداد
دراز کشیده بودم. بیدار بودم و چشم‌هایم باز بود. ناگهان، غمی از ناکجاآباد عالم، سرازیر شد بر دلم.
آرام، بدون این‌که صورتم را برگردانم، گفتم: «بغلم کن. بیا روی سینه‌م. نذار سقف رو ببینم.»

  • مجتبی فرد
۱۳
مرداد
عکس‌های گوشی‌م را ورق می‌زد و به عکس هنری! خانم‌ها که می‌رسید، تحسین می‌کرد.
«به‌به! احسنت! آفرین!»
پرسید: «از «مونیکا بلوچی» عکس نداری؟»
جواب دادم: «چرا، بیا ایناها.»
در سکوت عکس‌ها را دید و بی‌مقدمه گفت: «در تعجبم از کسانی که می‌گن خدا نیست!» گفتم: «چه طور؟»
گفت: «اگه خدا وجود نداره پس کی این رو خلق کرده؟ خودت انصاف بده، نگاهش کن؛ این اوج هنر آفرینش نیست؟!»
  • مجتبی فرد
۰۸
مرداد
• منِ احمق رو ببین! هنوز جای زخم عشق قبلی خوب نشده دوباره دارم عاشق می‌شم. خیلی بی‌عارم، مگه نه؟
•• این از استعدادهای عشقه که تو خرابه‌هاش هم می‌شه زندگی کرد.
  • مجتبی فرد
۰۸
مرداد
گفتم که دلا مبارکت باد: در حلقه‌ی عاشقان رسیدن
  • مجتبی فرد
۰۲
مرداد
• زن‌هایی مثل تو، فکر می‌کنند که مردهایی مثل من، به‌شون می‌آد و مردهایی مثل من، فکر می‌کنند که زن‌هایی مثل تو، به دردشون می‌خوره.
با این تبصره که مردها می‌دونند زن‌ها به چی فکر می‌کنند و می‌رن با زن‌هایی که مثل تو نیستند ازدواج می‌کنند.
•• چرا؟ خودآزارند؟ می‌خوان خودشون رو غافل‌گیر کنند؟!
• چون نمی‌خوان طبق برنامه عمل کنند. اون‌ها می‌خوان دوست داشته باشند نه دوست داشته بشن.

  • مجتبی فرد
۳۱
تیر
بدترین عیبت اینه که: هیچی یادت نمی‌ره!
  • مجتبی فرد
۲۸
تیر
اولین بار است که می‌بینم بازخوانی یک ترانه قدیمی از اصلش بهتر می‌شود.
«سنگ خارا»ی مرضیه را طبق آمار سایت بیدل، چهار نفری خوانده‌اند که در میان‌شان اسم‌و‌رسم‌دارهایی مثل «ستار» و «علی‌رضا افتخاری» و «علی‌رضا قربانی» هستند ولی آن که از همه کم‌نام‌و‌نشان‌تر است تأثیرگذارتر اجرا کرده است:


دریافت ترانه‌ی «سنگ خارا» با صدای «رامین جامی»

  • مجتبی فرد
۲۳
تیر
خدایا دوستش دارم
محبّتم رو تو دلش بنداز!
  • مجتبی فرد
۱۲
تیر
اتلّلو؛ داستان غم‌انگیز مغربی در وندیک
ویلیم شاکسپیر
ابوالقاسم‌خان ناصرالملک


صفحه‌ی 145
رودریگو: می‌دانی چه می‌خواهم بکنم؟
یاگو: معلوم است، می‌خواهی بروی بخوابی.
رودریگو: هم‌این دم می‌روم خودم را غرق کنم.
یاگو: اگر این کار را بکنی باید از دوستی من چشم بپوشی. چرا؟ عجب سفیهی هستی.
رودریگو: وقتی که زندگی شکنجه است، زیستن سفاهت است. آن‌جا که معالجه به دست مرگ است، درمان جز به مردن نیست.
یاگو: چه اندیشه‌ی زشتی! چهار بار هفت سال است که در این جهان می‌نگرم، از وقتی که نیک از بد شناخته‌ام هنوز کسی ندیده‌ام که بداند چه‌گونه غم‌خوار خویشتن باشد. باید به جای آدمی بوزینه باشم تا بگویم برای یک زن می‌خواهم خودم را بکشم.
رودریگو: چه کنم؟ اقرار دارم که شیفتگی به این اندازه ننگ است اما چاره از قوه‌ی من بیرون شده.
یاگو: قوه؟ چرند! چون‌این بودن یا چون‌آن بودن به دست خودمان است. بدن مانند باغی است و اراده‌ی ما باغبان، می‌خواهیم در آن گزنه می‌کاریم یا تخم کاهو می‌افشانیم، آویشن برمی‌کنیم یا زوفا می‌نشانیم، یک گونه گیاه می‌پروریم یا گیاه‌های گوناگون، به تنبلی بایرش می‌گذاریم یا به کوشش بارورش می‌نماییم، باری نیک و بد آن بسته به اراده‌ی ما است. اگر در ترازوی وجود ما کفه‌ای از فکر و اندیشه نباشد که با کفه‌ی شهوت موازنه کند، شراره‌ی درون و بدی که در نهاد ما است سرانجام کار ما را به تباهی خواهد رسانید. فکر و اندیشه در وجود ما برای این است که نیش هوس را بکاهد و هواهای خروشان و شهوت بی‌لگام را فروبنشاند. این که تو عشق می‌نامی، پیوند و نهالی است از این باغ.

قطبین عالم
محمد میرزاخانی

صفحه‌ی 147

رمان قرن نوزدهم کار رسانه‌ها‌ی امروز را می‌کرد، هم جمعِ سوادِ دوران بود هم قرار بود خواننده را به گوشه‌‌های ندیده‌ی عالم ببرد، نویسنده‌ی رمان، هم ماجراجو بود، هم دانشمند و هم عالِمِ لغات. رمان قرنِ نوزدهمی بین داستان‌پروری و شخصیت‌پردازی، ‌شرح‌وبسطِ علمیِ دامنه‌داری داشت که از تبیینِ قوانین داروین و نیوتن تا شرح جغرافیای عالم را دربرمی‌گرفت.

فریبرز چه‌طور «جهان‌دیده» شد؟
امیرحسین هاشمی

صفحه‌ی 180

معلوم شده بود که خیلی‌ها به‌جای خواندن اصل کتاب‌ها، نقدها و معرفی‌ها را می‌خوانند و این آشناییِ دست‌دوم‌شان را طوری همه‌جا جار می‌زنند که شنونده از کتاب‌خوان نبودنِ خودش شرمنده شود.

جنبه‌هایی از داستان کوتاه
خولیو کورتاسار
محمد میرزاخانی

صفحه‌ی 207

... گفته شده که رمان بر روی کاغذ و در نتیجه در مدت زمانی شکل می‌گیرد که برای خواندن آن صرف می‌شود و تنها مرز و محدوده‌ی آن ته کشیدن مصالح هنری است. تعریف داستان کوتاه نیز به سهم خود با مفهوم محدودیت آغاز می‌شود. اول از همه محدودیت فضای فیزیکی، تا جایی که در فرانسه وقتی داستان از بیست صفحه بیش‌تر می‌شود آن را نوول می‌نامند؛ چیزی بین داستان کوتاه و رمان.

صفحه‌ی208
یک نویسنده‌ی آرژانتینی عاشق بوکس به من گفت که در مبارزه‌ی میان یک متن احساسی و خواننده‌ی آن، رمان با گرفتن امتیاز پیروز می‌‌شود اما داستان کوتاه باید ناک‌اوت کند تا برنده شود. این تعبیر از این منظر درست است که رمان، گام به گام بر خواننده تأثیر می‌گذارد ولی داستان کوتاهِ خوب تند و تیز است، گزنده است، از هم‌آن جمله‌ی اول به خواننده امان نمی‌دهد.

  • مجتبی فرد