پریشانان، پری را می‌پرستند

با ماه‌رخی اگر نشستی، خوش باش

پریشانان، پری را می‌پرستند

با ماه‌رخی اگر نشستی، خوش باش

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

گزیده‌ی کتاب بازی آخر بانو

جمعه, ۳۰ فروردين ۱۳۹۲، ۰۹:۴۸ ق.ظ
گزیده‌ی کتاب «بازی آخر بانو»
نوشته‌ی «بلقیس سلیمانی»
نشر «ققنوس»


صفحه‌ی 36
نساء بلند شد یک لنگه‌ی در را باز کرد تا دود بیرون برود. «گل‌بانو» حرکاتش را دنبال می‌کرد. به نظرم می‌خواست بداند چندماهه حامله است.

صفحه‌ی 48
مادرم سهم نساء را از راه نرسیده داده بود:
«تو از موی سفیدت خجالت نمی‌کشی؟ تو جای مادرش هستی، می‌گن شهری‌ها خرابن، خدا پدر شهری ها رو بیامرزه، تو از روی بچه‌هات خجالت نکشیدی؟ ماچه الاغ، اون جوون بود، زن‌ندیده بود، غریب بود، تو چی؟ تو فکر کردی این بچه برات شوهر می‌شه؟ کور خوندی، اون تخم حروم که به دنیا بیاد، مِهرت رو می‌ده، جونش رو آزاد می‌کنه. حالا لامصب خامش کردی کشیدیش رو خودت، چرا گذاشتی شکمت بالا بیاد؟ می‌کندی می‌نداختیش دور، هزار تا راه داره، نگهش داشتی که چی؟ بچه‌ندیده‌ای یا فکر کردی این جوری می‌تونی پابندش کنی؟ دخترخاله‌اش منتظرشه، همه خواستگاراش رو به خاطر این شاخ شمشاد رد می‌کنه، اون وقت...»

صفحه‌ی 68
می‌خوام توی چشم‌هایش بخندم و بگویم می‌دانم چرا خجالت می‌کشی اما او همه جا را نگاه می‌کند الا جایی را که باید نگاه کند.

صفحه‌ی 208
«دلم می‌خواست عاشقت بشوم، تو کمکم کردی این راه هموار بشود. اکراه تو، جواب منفی تو، رفتار بازیگوشانه‌ات، آتش اشتیاقم را تیزتر می‌کرد. انگار وارد بازی‌ای شده بودم که باید برنده از آن بیرون می‌آمدم.»

پی‌نوشت: نه، فایده ندارد! بروید کتاب را بخوانید. این گزیده‌ها در مقابل کلّ کتاب، چون نوک کوه یخ است!

  • مجتبی فرد

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی