سه کلّهپوک
پنجشنبه, ۲۳ آذر ۱۳۹۱، ۰۹:۲۸ ق.ظ
بوشهر بودیم. خواستند تا قبل از ظهر یک گواهی پزشکی بیاوریم حالا از هر دکتری که شد. سه نفری توی ماشین نشستیم و آرامآرام راندیم و چون وقت داشتیم و حق انتخاب هم، تابلوی مطبها را دید زدیم و خوب و بد میکردیم.
• بیکلاسه، تابلوش قدیمیه!
• نچ، اسم دکتره جوادیه!
• هه، این که فامیلش خندهداره!
• به درد نمیخوره، تو کوچه است!
تا چشممان افتاد به این تابلو:
دکتر رؤیا ... (نمیدانم چیچی)
سه نفری هیجانزده گفتیم:
به به، خانم دکتر!
بزن بریم.
بدو از پلههای تنگ و خاکگرفته بالا رفتیم و وارد اتاقی که مثلاً سالن انتظار بود شدیم. در اتاق دکتر باز بود و رؤیاخانم از پشت میزش پیدا بود.
... رؤیا؛ مسخرهترین اسمی بود که میشد روی این طفلک گذاشت. نه رنگی... نه رویی... و نه حتا گوشتی! بیشتر شبیه کابوس بود تا رؤیا!
ولو شدیم روی صندلیها و نتوانستیم خندههایمان را از چشمان متعجب خانم منشی پنهان کنیم.
• حقمونه!
• سزای آدم چشم چرون هماینه!
عذرنوشت یک: خدایا ما را ببخش. جوان بودیم و جاهل.
عذرنوشت دو: هنوز هم جاهل هستیم ولی جوان، نه.
• بیکلاسه، تابلوش قدیمیه!
• نچ، اسم دکتره جوادیه!
• هه، این که فامیلش خندهداره!
• به درد نمیخوره، تو کوچه است!
تا چشممان افتاد به این تابلو:
دکتر رؤیا ... (نمیدانم چیچی)
سه نفری هیجانزده گفتیم:
به به، خانم دکتر!
بزن بریم.
بدو از پلههای تنگ و خاکگرفته بالا رفتیم و وارد اتاقی که مثلاً سالن انتظار بود شدیم. در اتاق دکتر باز بود و رؤیاخانم از پشت میزش پیدا بود.
... رؤیا؛ مسخرهترین اسمی بود که میشد روی این طفلک گذاشت. نه رنگی... نه رویی... و نه حتا گوشتی! بیشتر شبیه کابوس بود تا رؤیا!
ولو شدیم روی صندلیها و نتوانستیم خندههایمان را از چشمان متعجب خانم منشی پنهان کنیم.
• حقمونه!
• سزای آدم چشم چرون هماینه!
عذرنوشت یک: خدایا ما را ببخش. جوان بودیم و جاهل.
عذرنوشت دو: هنوز هم جاهل هستیم ولی جوان، نه.
- ۹۱/۰۹/۲۳