پریشانان، پری را می‌پرستند

با ماه‌رخی اگر نشستی، خوش باش

پریشانان، پری را می‌پرستند

با ماه‌رخی اگر نشستی، خوش باش

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

گزیده‌ی کتاب سهم من

سه شنبه, ۱۰ مرداد ۱۳۹۱، ۱۲:۳۷ ب.ظ

گزیده‌ی کتاب «سهم من»
نوشته‌ی «پری‌نوش صنیعی»
نشر «روزبهان»


صفحه‌ی 13
همیشه از کارهای پروانه تعجب می‌کردم. اصلاً به فکر آبروی آقاجونش نبود. توی خیابون بلند حرف می‌زد، به ویترین مغازه‌ها نگاه می‌کرد، گاهی هم می‌ایستاد و یک چیزایی رو به من نشون می‌داد. هر چی می‌گفتم «زشته، بیا بریم» محل نمی‌ذاشت. حتی یک بار من‌و از اون طرف خیابون صدا کرد، اون هم به اسم کوچیک، نزدیک بود از خجالت آب بشم برم توی زمین. خدا رحم کرد که هیچ‌کدوم از داداشام اون اطراف نبودند و گر نه خدا می‌دونه چی می‌شد!

صفحه‌ی 15
به آقاجون می‌گفت «چیه هی خرج این دختر می‌کنی، دختر که فایده نداره، مال مردمه، این همه زحمت می‌کشی خرج می‌کنی، آخر سر هم باید یه عالمه روش بذاری و بدی بره.»

صفحه‌ی 20
«وا داداش این چه حرفیه؟ کجای پسرام زشته؟ ماشاءالله عین شاخ شمشادن، حالا کمی سبزن، اینم که برای مرد بد نیست، تازه مرد که نباید خوشگلی داشته باشه، از قدیم گفتن مرد باید بی‌ریخت باشه، زشت و بداخلاق، زشت و بداخلاق!»


صفحه‌ی 37
«وای چه شاعرانه! پس عاشق شدن این جوریه. ولی من مثل تو احساساتی نیستم، از بعضی حرفا و کارای عاشقانه که می‌شنوم خنده‌ام می‌گیره، سرخ هم نمی‌شم. پس از کجا بفهمم که عاشق شدم؟»

صفحه‌ی 128
«... منم مجبور شدم، زور همیشه کتک و دعوا و شکنجه نیست، گاهی با کمک عشق و محبت زور می‌گن و دست و پای آدمو می‌بندن...»

  • مجتبی فرد

نظرات  (۲)

کمتر معرفی کن. آدمو گول میزنی. میرم میخرم بعد میبینم اینا همه پیام بازرگانی بوده. اونم چقدر ماهرانه. باید از ناشرا پول بگیری
پاسخ:
گزیده‌ش به‌تره.
یکم دیر گفتی. تا نصفه رفتم. داستانش خیلی زنونه است!

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی