پریشانان، پری را می‌پرستند

با ماه‌رخی اگر نشستی، خوش باش

پریشانان، پری را می‌پرستند

با ماه‌رخی اگر نشستی، خوش باش

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

منی که دیده نیالوده‌ام به بد دیدن

دوشنبه, ۲۰ تیر ۱۳۹۰، ۰۱:۱۵ ق.ظ
چند ماهی می‌شد که نامزد کرده بود ولی هنوز خانمش را ندیده بودم. در مراسم عروسی یکی از دوستان با ماشین دنبال ماشین عروس بودیم که ماشین کناری برای‌مان بوق زد. خودش بود به همراه زنی که قاعدتاً باید همسرش می‌بود. دختر قشنگ و خنده‌رویی بود. دستی به آشنایی تکان دادیم. از دور و از پشت شیشه، لب‌خوانی کردم که از شوهرش می‌پرسد این کیه؟ و دوست من هم معرفی می‌کند. سریع موبایل را بیرون کشیدم و نوشتم «با ماه‌رخی اگر نشستی خوش باش». پیامک کردم برایش. شیشه را کشیدم پایین، موبایل را بردم بالا و خطاب به آن‌ها، اشاره به موبایلم کردم. موبایلش را روی داشبورد گذاشته بود چون نور هشدار دریافت پیام، شیشه جلوی ماشین‌شان را روشن کرد. داشت خم می‌شد گوشی‌اش را بردارد که از آن‌ها گذشتیم.
به معجزه کلمات اعتقاد دارید؟
در دو سالی که گذشته، این دختر هر زمان مرا می‌بیند چنان گرم تحویل می‌گیرد و احترام می‌کند که می‌مانم. دوستم می‌گوید در خانه‌ی ما هر وقت اسم تو می‌آید خانمم تعریف می‌کند و می‌گوید فلانی چه بچّه خوبیه!

صندلی را رو به عقب خم می‌کنم. این یکی پایم را روی آن یکی می‌اندازم. دستانم را زیر سرم قلّاب می‌کنم و زمزمه می‌کنم: «خیّام! اگر ز باده مستی، خوش باش»

  • مجتبی فرد

نظرات  (۱)

سلام
دلنوشته هاتون خیلی جالبه و جای بحث داره
تقریبا همه رو خوندم
ممنون!

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی