بنبست
يكشنبه, ۲۱ فروردين ۱۳۹۰، ۰۹:۴۲ ق.ظ
خانهی مادری از آن خانههای بزرگ قدیمی بود که سالی یک مار تویش میکشتند. بچگیها وقت خداحافظی، مادربزرگ مادری، راهیام میکرد و میگفت: از کنار دیوار کوچهها نریها! مار و عقرب هست، خطرناکه!
و اما خانهی پدری کنار دریا و چند کوچه و خیابان دورتر بود.
مادربزرگ پدری تا دم درب بدرقهام میکرد و میگفت: کنار دیوار رو بگیر و برو. یه وقت از وسط کوچه نریها! موتور و ماشین رد میشه، میزنند بهت!
و من صحیح و سالم بزرگ شدم.
و اما خانهی پدری کنار دریا و چند کوچه و خیابان دورتر بود.
مادربزرگ پدری تا دم درب بدرقهام میکرد و میگفت: کنار دیوار رو بگیر و برو. یه وقت از وسط کوچه نریها! موتور و ماشین رد میشه، میزنند بهت!
و من صحیح و سالم بزرگ شدم.
- ۹۰/۰۱/۲۱