پریشانان، پری را می‌پرستند

با ماه‌رخی اگر نشستی، خوش باش

پریشانان، پری را می‌پرستند

با ماه‌رخی اگر نشستی، خوش باش

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

این روزها که می‌گذرد

شنبه, ۲۱ اسفند ۱۳۸۹، ۱۰:۳۰ ق.ظ

مادر، دیابت دارد. چشمش تار می‌بیند. دکتر گفته قند خون به شبکیّه زده و باید عمل کند.
مادر، چربی خون دارد. چند وقت یک بار که چربی‌اش بالا می‌رود، گیج و بی‌حال یک گوشه می‌افتد.
مادر، اعصاب ضعیفی دارد. با کوچک‌ترین ناراحتی (نمی‌دانم چرا) دستش فلج می‌شود و از کار می‌افتد.
مادر، اضافه وزن دارد. تحرّک و بالا و پایین رفتن از پله‌ها برایش عذاب‌آور است.
مادر، پیر شده است.

مادر، شیراز است. چشمش را عمل کرده و منتظر جواب دکتر است تا مرخص شود. زنگ زده‌ام تا حالش را بپرسم.
از خودش می‌گوید.
می‌گویم: نه دیگه! تو واسه ما، مادر نمی‌شی.
صدای تلخند توی دلش را از راه دور می‌شنوم.

باز هم خدا را شکر.
خدا را شکر که می‌نویسم: «دارد».
فعل «دارد» هر چند که در خود «درد» دارد، خیلی به‌تر از فعل «داشت» است.

  • مجتبی فرد

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی