پریشانان، پری را می‌پرستند

با ماه‌رخی اگر نشستی، خوش باش

پریشانان، پری را می‌پرستند

با ماه‌رخی اگر نشستی، خوش باش

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

پرنده‌ی مهاجر

چهارشنبه, ۲۱ مهر ۱۳۸۹، ۰۶:۲۷ ب.ظ

«برا من زندگی اینه، پُر وسوسه، پُر غم
یا مث نفس کشیدن، پُر لذّت دمادم»
ابتدای دهه‌ی هفتاد، قایق‌های فایبرگلاس ماهی‌گیری به بازار آمدند و لنج‌های صیّادی را از رونق انداختند. جاشوهای سابق با سرمایه‌ای اندک قایقی خریدند و به جاروب کردن کف دریا مشغول شدند. آن اوایل، درآمد حسابی هم داشتند. هر قایقی باید اسمی می‌داشت که روی بدنه‌اش نوشته می‌شد. حالا نوبت تابلونویس‌ها بود که از این نمد برای خود کلاهی بدوزند. این کار به ساده‌ترین شکل ممکن انجام می‌شد. اسم را روی یک عکس رایولوژی قدیمی می‌نوشتند و می‌بریدند و می‌چسباندند به سینه قایق و با یک اسپری فشاری، رنگ می‌کردند. باید به اندازه اسپری می‌کردی تا رنگ از آن پایین شرّه نکند و سرازیر نشود. ورق سیاه رادیولوژی را که برمی‌داشتی، نام انتخابی، درشت و خوش‌رنگ، خودنمایی می‌کرد. انتخاب اسامی هم داستانی داشت:
عده‌ای اسم خودشان را روی قایق‌شان می‌گذاشتند: محمد، علی‌رضا، جواد، عباس و...
تعدای هم اسامی مذهبی را: حیدر کرار، ضامن آهو، صاحب‌الزمان، سیدالشهداء و...
یک عده هم هیجان‌زده شدند: کوسه جنوب، نهنگ دریا، شاهین صحرا و...
اما در این میان، دایی من که عشق داریوش (اقبالی) بود نام متفاوتی انتخاب کرد: پرنده‌ی مهاجر.
همان ترانه که با صدای پرندگان در طبیعت شروع می‌شود و با
«ای پرنده‌ی مهاجر! ای پر از شهوت رفتن
فاصله قدّ یه دنیاست، بین دنیای تو و من»
ادامه پیدا می‌کند. دایی، سفارش داد با فونت(ی که الان می‌دانم تیتر بولد است) بر روی یک عکس رادیولوژی قدیمی (که مال دایی دومی بود)، پرنده‌ی مهاجر را بنویسند و محض امتحان، توی حیاط روی دیوار یکی از اتاق‌ها اسپری‌اش کرد. من، کودک آن روزها، شاهد خاموش این مراسم بودم.
پس از گذشت سال‌ها، خانه‌ی پدربزرگ تغییر بسیاری کرده است. اتاق‌های شلوغ و سرزنده، سوت‌وکور و یرانه شده‌اند، درخت کُنار حیاط جای خود را به نخلی داده است،  آدم‌ها و خاطره‌های زیادی آمده و رفته‌اند ولی «پرنده‌ مهاجر»، هر چند رنگ‌پریده و مات، وفادارانه حضور دارد.
این اسم نه فقط روی دیوار خانه که در ناخودآگاه ذهنم نیز حک شده است. همیشه و هر جا که صدای داریوش را می‌شنوم که می خواند:
«کوچه پس‌کوچه‌ی خاکی، در و دیوار شکسته
آدمای روستایی، با پاهای پینه بسته
پیش تو یه عکس تازه‌ست، واسه آلبوم قدیمی
یا شنیدن یه قصه است، از یه عاشق قدیمی»
یاد آن کوچه‌ی بن‌بست می‌افتم، یاد درب بزرگ چوبی با کوبه‌اش (که شکل یک مشت زنانه بود به همراه انگشترش)، یاد حیاط درندشت و درخت کُنار بزرگش و یاد پرنده‌ی مهاجری که سیاه و بزرگ روی دیوار نشسته است و شوق پریدن دارد.
ترانه پرنده‌ی مهاجر، به خودی خود ترانه غم‌انگیزی است و گذر ایّام و نوستالژی‌ای که همراهش پیرتر و دورتر می‌شود بر غم‌ناکی‌اش می‌افزاید.
«من دارم تو آدمک‌ها می‌میرم، تو برام از پریا قصه می‌گی
من توی پیله‌ی وحشت می‌پوسم، برام از خنده چرا قصه می‌گی؟»

دانلود ترانه «پرنده مهاجر» با صدای «داریوش اقبالی»

  • مجتبی فرد

نظرات  (۱)

  • عاشق داریوش
  • ای پرنده مهاجر،ای پر از شهوت رفتن،فاصله قد یه دنیاست،بین دنیای تو با من!

    تو رفیق شاپرکها،من تو فکر گلمونم،تو پی عطر گل سرخ،من حریص بوی نورم!

    دنیای تو بینهایت همه جاش مهمونی نور،دنیای من یه کف دست روی سقف سرده کور!

    من دارم تو آدمکها میمیرم،تو برام از پریا قصه میگی؟

    من توی پیله وحشت میپوسم،برام از خنده چرا قصه میگی؟

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی