پریشانان، پری را می‌پرستند

با ماه‌رخی اگر نشستی، خوش باش

پریشانان، پری را می‌پرستند

با ماه‌رخی اگر نشستی، خوش باش

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

تنبیه

يكشنبه, ۲۸ شهریور ۱۳۸۹، ۰۲:۴۶ ق.ظ

مسافران تاکسی بین‌شهری که تکمیل شدند، سوار شدیم. من، صندلی عقب میان دو مسافر دیگر نشستم. سمت راستی‌ام قیافه‌اش شبیه اهل عمل بود. صورت نتراشیده و موی آشفته و لباس‌های مندرسش می‌گفت که معتاد است. جمع‌وجور نشستم تا حتا لباسم کم‌تر به لباسش بخورد. گویا نشئه بود و مثل همه نشئه‌ها، چانه‌اش گرم شده بود و با راننده و مسافران گرم صحبت بود. فقط من ساکت بودم و در عالم و صندلی خود فرو رفته بودم.
هم‌سفر ما از راننده پرسید که آیا پرده‌ای ندارد چون نور مستقیم آفتاب از پنجره سمت او داخل می‌شد و تابستان بود و در جاده‌های جنوب کشور هم می‌راندیم. راننده اما نه پرده‌ای داشت و نه حتی روزنامه‌ای و خواست که تحمل کند چون که دیگر داریم می‌رسیم. برای این که تعارفی کرده باشم و آقایی خود را به رخ کشیده باشم، رو کردم طرفش و گفتم:
می‌خواین جام رو باتون عوض کنم؟
ساده‌دلانه نگاهی کرد و گفت:
چه فرقی می‌کنه قربونت برم. اون وقت شما آفتاب می‌خوری و اذیت می‌شی. زحمت نکش عزیز. نشستم دیگه.
شرم‌سارانه رویم را برگرداندم و زل زدم به روبه‌رو و برای  هزارمین بار خود را لعنت کردم که دیگر ندانسته و شتاب‌زده درباره دیگران قضاوت نکنم.

  • مجتبی فرد

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی