۰۹
آذر
زمانی که میپرسیدند «دوست داری دختره چه جوری باشه؟» پاسخم همآن کلیشههای همیشگی بود. «خوشگلی، مهربونی، اخلاق خوب و...»
اما هیچگاه به طور جدّی فکر نکردم که اخلاق خوب یعنی چه؟ و چه صفت خاصّ و ویژهای را در جماعت نسوان میپسندم.
پیش از من، زن و مرد جوانی در بوتیک بودند. مرد؛ شلوارهای جین را پرو میکرد و نظر خانم را میپرسید. تا زمانی که آنجا بودم پنجتایی را پوشید و نپسندید. فروشنده، کجخلق و بیحوصله، نظارهگرشان بود. خانم جوانی وارد شد. لباسی را قیمت کرد. مغازهدار بداخلاق، سرسری آورد تا ببیند و رفت سراغ مشتریان قبلی. زن، لباس را ورانداز کرد و نپسندید. از این پا و آن پا کردنش معلوم بود عجله دارد. رو به فروشنده کرد و گفت: «آقا! دست شما درد نکنه». مرد، نشنید. زن، لحظهای صبر کرد و دوباره گفت: «آقا! خیلی ممنون». نه! آقا حواسش نبود. خانم که گویی متعهّد بود تشکّرش را به فروشنده برساند برای بار آخر با صدای بلند تشکّر کرد و خارج شد.
خوشم آمد. از «ادب»ش خیلی خوشم آمد. با وجود این که طرف مقابلش بیتوجه بود اما وظیفهاش را به نحو احسن و کامل انجام داد. آن لحظه بود که دریافتم چه قدر صفت «ادب» را دوست دارم و چه اندازه از زنان مؤدب خوشم میآید.
در خاطراتم شیرجه زدم و دنبال موارد مشابه گشتم. دانستم که چه مقدار از دخترانی که سلام نمیکنند و کلمات چالهمیدانی در کلام به کار میبرند، بیزارم و در سوی مقابل دوستدار تابعین آداب و اصولم.
در همآن بوتیک، کلمهی «ادب» را توی ذهنم هایلایت کردم.
اما هیچگاه به طور جدّی فکر نکردم که اخلاق خوب یعنی چه؟ و چه صفت خاصّ و ویژهای را در جماعت نسوان میپسندم.
پیش از من، زن و مرد جوانی در بوتیک بودند. مرد؛ شلوارهای جین را پرو میکرد و نظر خانم را میپرسید. تا زمانی که آنجا بودم پنجتایی را پوشید و نپسندید. فروشنده، کجخلق و بیحوصله، نظارهگرشان بود. خانم جوانی وارد شد. لباسی را قیمت کرد. مغازهدار بداخلاق، سرسری آورد تا ببیند و رفت سراغ مشتریان قبلی. زن، لباس را ورانداز کرد و نپسندید. از این پا و آن پا کردنش معلوم بود عجله دارد. رو به فروشنده کرد و گفت: «آقا! دست شما درد نکنه». مرد، نشنید. زن، لحظهای صبر کرد و دوباره گفت: «آقا! خیلی ممنون». نه! آقا حواسش نبود. خانم که گویی متعهّد بود تشکّرش را به فروشنده برساند برای بار آخر با صدای بلند تشکّر کرد و خارج شد.
خوشم آمد. از «ادب»ش خیلی خوشم آمد. با وجود این که طرف مقابلش بیتوجه بود اما وظیفهاش را به نحو احسن و کامل انجام داد. آن لحظه بود که دریافتم چه قدر صفت «ادب» را دوست دارم و چه اندازه از زنان مؤدب خوشم میآید.
در خاطراتم شیرجه زدم و دنبال موارد مشابه گشتم. دانستم که چه مقدار از دخترانی که سلام نمیکنند و کلمات چالهمیدانی در کلام به کار میبرند، بیزارم و در سوی مقابل دوستدار تابعین آداب و اصولم.
در همآن بوتیک، کلمهی «ادب» را توی ذهنم هایلایت کردم.