پریشانان، پری را می‌پرستند

با ماه‌رخی اگر نشستی، خوش باش

پریشانان، پری را می‌پرستند

با ماه‌رخی اگر نشستی، خوش باش

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۱۶ مطلب در مهر ۱۳۹۰ ثبت شده است

۱۲
مهر
کلاغ‌ها از کِی به نشستن روی سیم‌ها عادت کردند؟

  • مجتبی فرد
۱۱
مهر
با هم مأموریت آمده‌ایم. از هم‌آن دم فرودگاه، کلّه‌اش مثل رادار می‌چرخد و نگاهش مانند هدف‌یاب فانتوم روی سوژه‌ها قفل می‌کند.
زدم پشتش:  «چشاتو درویش کن بچه!»
سرش را خاراند: «لامصّب، چه چیزایی! آدم از انتخاب‌های قبلی‌ش پشیمون می‌شه!»

  • مجتبی فرد
۰۹
مهر
فرسنگ‌ها دور از یار و دیار، در برزخ خواب و بیداری، صدایی می‌آید.
می‌شنوم که مادر با لحن ملامت‌باری می‌گوید: مجتبی!
گویی چون بچّه‌گی‌ها، کار بدی کرده باشم.
هراسان نیم‌خیز می‌شوم.
جز تاریکی چیزی دور و برم نیست.

  • مجتبی فرد
۰۸
مهر
برای یک کار اداری در بیرون شهر، موتور یکی از دوستان را گرفتم و راه افتادم. گلوگاه را رد کرده بودم که از لای چند تانکری که کنار اتوبان پارک کرده بودند کسی بیرون آمد و دست تکان داد. نگه داشتم. با لهجه غریبی گفت:
• «کُردی بلدی؟»
جنوب کجا، کُردها کجا؟
 •• «نه.»
 • «عربی چی؟»
•• «در حد هذان تلمیذان. چه طور مگه؟ فارسی بلد نیستید؟»
• «نه.»
خیال کردم از این مرزنشین‌هایند که هیچ‌وقت نیاز نشده غیر زبان مادری‌شان، زبان فارسی را یاد بگیرند.
•• «ای بابا! حالا چی شده؟»
با زبان بی‌زبانی و به زحمت حالی‌م کرد که ماشین‌شان خراب شده و می‌خواهند از شهر تعمیرکار بیاورند.
گفتم: «من می‌برمتان شهر ولی شما که فارسی بلد نیستید چه جوری می خواهید به مکانیک بگید که ماشین چه دردشه؟»
با همان فارسی دست و پا شکسته گفت: «نشونش می‌دم خودش می‌فهمه.»
در همین حین بقیه راننده‌ها هم دورم جمع شدند و شروع به حرف زدن با همان فارسی نامفهوم کردند. نگاهی به تانکرها کردم و دوزاری‌ام افتاد.
 پرسیدم: «عراقی هستید؟»
جواب داد: «آره.»
منظره تانکرهای عراقی با پلاک‌های لاتین که در جاده‌های جنوب سوخت می‌برند و می‌آورند، تصویر آشنایی است. گفتم: «حالا سوار شو تا بریم.»
یکی‌شان موبایل به دست جلو آمد و گفت: «نه، مزاحم نمی‌شیم. تاکسی می‌خوایم. با همون می‌ریم و مکانیک می‌آریم.»
 •• «خطّ ایرانه؟»
• «آره.»
یک نوکیای ساده بود با زبان عربی. شماره‌ی نزدیک‌ترین آژانس را گرفتم و برایش توضیح دادم: «چند متر بعد از ایست بازرسی، 4 تانکر عراقی پارک کرده‌اند، بیا و یکی‌شان را ببر داخل شهر دنبال مکانیک.»
 سعی کردم سنگین و مثل آدم حسابی حرف بزنم که یک وقت آژانسی خیال نکند سر کاری است.
گوشی را به راننده‌های عراقی برگرداندم و گفتم: «تا چند دقیقه دیگه، آژانس می‌آد، خودش می‌بردتون پیش تعمیرکار.»
 تشکر کردند. خداحافظی کردم و رفتم.

نیم ساعت بعد، کار اداری ما هم جور نشد و با سروصدا و اوقات‌تلخی از آن جا بیرون زدم. از لاین مخالف اتوبان که برمی‌گشتم تانکرها را آن طرف دیدم. زدم کنار و اتوبان را رد کردم و رفتم سراغ شان. زیلو انداخته بودند و توی سایه ماشین نشسته بودند.
پرسیدم: «چی شد؟ مکانیک اومد؟»
به پاهایی که از زیر ماشین بیرون زده بود اشاره کردند.
خندیدم و گفتم: «کاری باشه در خدمتیم.»
صدای «شکراً» و «ممنون» و «خاسم»، در هم قاطی شد.
  • مجتبی فرد
۰۴
مهر
زنگ زدم: «کجایی؟ چی‌کار می‌کنی؟»
گفت: «تو قطاریم. یه کوپه گرفتیم.»
• «سروصدا می‌آد.»
•• «تلویزیون کوپه ا‌ست. داره یه فیلم مزخرف پخش می‌کنه. چه جوری می‌شه خاموشش کرد؟»
• «مگه دکمه نداره؟»
•• « یه سوراخ داره که فکر کنم قبلاً جای دکمه بوده که کندنش.»
• «قلمی، مدادی، چیزی فرو کن توش تا خاموش بشه.»
•• «مدادم کجا بود؟ مگه دارم می‌رم سرِ جلسه‌ی امتحان؟»
• «مگه خانمت همراهت نیست؟»
•• «چرا؟»
• «خوب مدادچشمش رو بگیر دیگه.»
سکوت و پس از چند لحظه:
•• «لعنت به ذات خرابت! اگه رفیق قدیمی‌ت نبودم شکّ می‌کردم که مجرّدی!»

پی‌نوشت: این قدر با این مدادچشم‌ها، هول‌هولکی، نشانی و شماره تلفن یادداشت کردم که نگو!

  • مجتبی فرد
۰۱
مهر
به میمنت بازگشت پادشاه فصل‌ها؛ پاییز

دانلود «پاییزه» با صدای «شاهرخ»

از طرف یک متولد ماه مهر

پی‌نوشت 1: مخاطبین خاص، دانلود نفرمایند. قبلاً با پست پیشتاز، ارسال شده است.
پی‌نوشت 2: این هم برای مخاطبین عام:

دانلود «هجوم پاییز» با صدای «مهرداد شه‌سوارزاده»

  • مجتبی فرد