پریشانان، پری را می‌پرستند

با ماه‌رخی اگر نشستی، خوش باش

پریشانان، پری را می‌پرستند

با ماه‌رخی اگر نشستی، خوش باش

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۲۰ مطلب در مرداد ۱۳۹۰ ثبت شده است

۱۷
مرداد
بیا بگیر. این شماره‌ی منه. فقط زنگ نزن!
  • مجتبی فرد
۱۶
مرداد
روی دیوار با فشاری نوشته‌اند: «زیبارویان بی‌وفایند»
کیست که زیباپسند نیست؟ اگر قرار بود زیبارویان به هر که اظهار مهر می‌کند پا بدهند که به جای «بی‌وفایی» به «هرزه» بودن متهم می‌شدند.

  • مجتبی فرد
۱۵
مرداد
آفتاب؛ شهر را محاصره کرده است.
هیچ راه فراری از دست گرما نیست.
سایه‌ها هم تسلیم شده‌اند.

  • مجتبی فرد
۱۱
مرداد
آفتاب تو چشامه.
چیزی نمی‌بینم.

  • مجتبی فرد
۰۸
مرداد
به تمجید عاشقان، اعتنایی نکنید.
آنان، آن چه را می‌بینند، که می‌خواهند.

پی‌نوشت: بی‌ربط نیست اگر این را بخوانید.

  • مجتبی فرد
۰۵
مرداد
والده، سواد ندارد. خودش می‌گوید در روزگاری که درس خواندن برای دختران عیب بود، من را گذاشتند بچه‌داری کنم و پخت و پز. رخت و لباس و ظرف و ظروف را بگذارم روی سرم و بروم لب دریا، بشورم و بگردم. حالا با کوره سواد نهضتی فقط می‌تواند اسم سریال‌های تلویزیون را بخواند.
از وقتی که صورتم مو درآورد و صدایم کلفت شد با هم درگیر بودیم که چی درست است، چی نادرست. کدام کار، منطقی است، کدام کار، غیرعقلانی. چه حرفی به‌جاست و چه حرفی نسنجیده. ژن‌ها و دی‌ا‌ن‌ای‌ها هم‌آنند ولی گویی از دو جهان موازی هستیم. در برخورد با وقایع و تصمیم‌گیری‌ها، «کِیل‌»مان یکی نیست. در این فاصله، تحصیلات را بی‌تقصیر نمی‌دانم.

برادرم از من اجتماعی‌تر است. معاشرتی و اهل بگو بخند و شوخی. گرم گرفتن و زبان ریختن و حرف زدن و باز حرف زدن.
توی آشپزخانه دستانش را روی شانه‌ی مادرِ پیر و گیس‌سفید نهاد و سربه سرش گذاشت: «مامان، زشت شده. دیگه قشنگ نیست».
مادر؛ مادرِ پاراگراف اوّل، آرام و بی‌حسرت، انگار که بارها این حرف را تمرین کرده باشد، گفت: «قشنگیِ من، شمایید. من، قشنگی می‌خوام چی کار؟»

بالاتر از جملات حکیمانه و سخنان قصار عرفا و علما و حکما و شعرا، این جمله را در تک‌تک ذرات حافظه‌ام ذخیره کرده‌ام.
تا روزی...

  • مجتبی فرد
۰۴
مرداد
زل زدن در تاریکی به سقف؛
کاری که خیلی دوست دارم.

  • مجتبی فرد
۰۳
مرداد
• به عشق در نگاه اول اعتقاد داری؟
•• نه!
• نصف عمرت بر... بقاست.
برو حال کن واسه خودت!

  • مجتبی فرد
۰۲
مرداد

در این سنّ و سال، حرف‌های نابه‌جا و کارهای نسنجیده و پی‌آمدش؛ سوءتفاهمات کوچک و دل‌خوری‌ها و تلخیِ اوقات، به من یادآوری می‌کند که هنوز زندگی کردن را یاد نگرفته‌ام.


  • مجتبی فرد
۰۱
مرداد
عاشق اشعار «فاضل نظری» است. سپرده است هر جا شعر جدیدی را از این شاعر دیدم برایش هم پرینت بگیرم هم پیامک کنم. سه‌گانه‌ی فاضل را داشتم و او نداشت و مرتّب گوش‌زد می‌کرد که سفارش اینترنتی بدهم و من پشتِ گوش می‌انداختم. تا این که دیروز در نمایش‌گاه کتابی دید و بی‌معطلی خریدشان.
شب رفتم اتاقش. کتاب‌ها را دور خودش چیده بود و «گریه‌های امپراتور» را دست گرفته بود و می‌خواند. گفت: «شعرهای فاضل از بس خوبند، در یک غزل نمی‌شود بیتی را گل‌چین کرد. همه یک‌ اندازه قشنگ و درخشانند». می‌خواند و کیف می‌کرد. با شوق و احساس و صدای بلند می‌خواند که من هم بشنوم. لابه‌لایش می‌گفت: «این را شنیدی؟» یا «این یکی را گوش کن». وسط به‌به و چه‌چه‌ها رسید به صفحه‌ای و گفت: «از این غزل بدم می‌آید».
جا خوردم. پرسیدم: «کدام یکی؟» خواند: «مستی نه از پیاله، نه از خم شروع شد» شعر آشنایی بود. کاملش کردم: «از جاده‌ی سه‌شنبه‌شب قم شروع شد».
بله، رفیق ما هرهری‌مذهب است. هم اهل نماز است و روزه و هم مِی و معشوق. هم خدا، هم خرما. هواخواه مست و رِند و ساقی و مخالف شیخ و شحنه و زاهد؛ این ملامت‌شده‌ها‌ی همیشه اشعار عاشقانه.
اعتراض کرد: «این همه جا که می‌تواند شروع شود، چرا قُم؟» کتاب را از او گرفتم و گفتم: «بگذار من اصلاحش کنم». با کُدهایی که از گذشته‌‌اش سراغ داشتم، گفتم:
«مستی نه از پیاله، نه از ساغر شروع شد
از جاده‌ی دوشنبه‌شبِ ماهشهر شروع شد»
(می‌دانم وزن ندارد ولی باور کنید خیلی ربط دارد!)
با اخمی ساختگی کتاب را از دستم کشید و گفت: «بِده من. لازم نکرده تصحیحش کنی! خودم درستش می‌کنم». کمی فکر کرد و گفت: «آهان، این خودشه:
مستی نه از پیاله، نه از خُم شروع شد
از استادیوم المپیک شهر رُم شروع شد!»
گفتم: «حالا چرا رُم؟ تو که طرف‌دار میلانی!» جواب داد: «با این خُم لعنتی چه‌کار کنم که هم بدقیافه است و هم بدقافیه!»

پی‌نوشت: این دوست ما، هم‌آن دوست کذایی است که پردیس را در یقّه‌ی باز پری‌ها می‌دید.
  • مجتبی فرد