پریشانان، پری را می‌پرستند

با ماه‌رخی اگر نشستی، خوش باش

پریشانان، پری را می‌پرستند

با ماه‌رخی اگر نشستی، خوش باش

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۳۱ مطلب در شهریور ۱۳۸۹ ثبت شده است

۱۳
شهریور
کاش آینه، جیوه نداشت.
  • مجتبی فرد
۱۳
شهریور
از روى این نوشته‌ها مرا نشناس.
فکور و صبور و باحوصله مى‌نویسم، اما این گونه زندگی نمى‌کنم.
  • مجتبی فرد
۱۱
شهریور
پدر بودن یک وجه‌ش خدایى است. در نوجوانى  که فلسفه آفرینش، پرسشم بود، در جواب سوال چرا خدا ما را آفرید؟ خواندم که چرا نیافریند. او که مظهر لطف و بخشش و محبت است چرا انسان را خلق نکند تا وی را از این صفات ذاتی‌اش سیراب کند.
و چرا پسر، پدر نشود؟ چرا مهر و محبتى را که در وجودش هرز مى‌رود و پوسیده مى‌شود نثار کس دیگر نکند.
چرا خدایى نکند؟


  • مجتبی فرد
۱۱
شهریور
وقتى از ته قلبت حرف نمى‌زنى، خیلى بد حرف مى‌زنى.
  • مجتبی فرد
۱۱
شهریور
قضاوت کار خداست، مقایسه کار شیطان.

نکن!


  • مجتبی فرد
۰۹
شهریور
کتاب «تلفن همراه»
نوشته‌ی «استفن کینگ»
ترجمه‌ی «شهره ابری»
ناشر: نگارینه

صفحه 222
مرد به «آلیس» لبخندی زد... لبخند نزدن به «آلیس» کار مشکلی بود. او جوان بود و حتی در ساعت 3 صبح هم زیبا به نظر می‌رسید.
  • مجتبی فرد
۰۹
شهریور
- دنیا رو براى خودت کوچیک نکن. این همه آدم هست که مى‌تونى عاشق‌شون بشى. چرا من؟
- این همه آدم هم توی دنیا هست که می‌تونی ازشون متنفّر باشی. چرا من؟
  • مجتبی فرد
۰۷
شهریور

ماه‌نامه سینمایی «24» را دستم گرفته بودم و سرسری ورق می‌زدم و عکس‌ها و تیترها را نگاهی می‌کردم تا رسیدم به مصاحبه‌ای با جیسون ریتمن Jason Reitman کارگردان کانادایی فیلم‌های «جونو» «Juno 2007» و «توی آسمان» «Up In The Air 2009» که تصویر تمام‌صفحه‌اش کنار مطلب کار شده بود. یک آن یادم رفت کجا هستم و دارم چه کار می‌کنم. از خودم پرسیدم: «من این عکس رو کِی گرفتم که خودم یادم نیست؟ یادم هم نمی‌آد که کسی این عکس رو از من گرفته باشه». آنِ دیگر از عالم ماوراء خارج شدم. از شباهت چهرۀ این آقا با خودم غافل‌گیر و متعجب شدم. برای این‌که از توهّم خارج شوم، مجله را به دست دوستی دادم بدون آن‌که از موضوع، باخبرش کنم. او هم ورق زد و ورق زد تا به صفحۀ کذایی رسید و گفت: «اِ، این بابا چه‌قدر شبیه توئه». من هم از در انکار درآمدم که: «ببینم. نه، کجاش شبیه منه؟» و او هم اصرار: «بیا خوب نگاه کن. کپیِ خودته».
تصویر طرف را از مجله پاره کردم تا سر فرصت اسکنش کنم و یادگاری نگه دارم. توی خانه، تا عکس را از کیفم درآوردم، خواهر کوچکم (هم از من کوچک‌تر است و هم کوچک است) که کنارم نشسته بود، خیال کرد عکس تازه گرفتم.
گذشت تا چند روز پیش. کمد کتاب‌ها و کاغذها و اسنادم را (که شبیه کمد آقای ووپی در انیمیشن تنسی تاکسیدو شده بود) ریخته بودم بیرون تا نظمی به‌شان بدهم. عکس «جیسون ریتمن» را کنار کامپیوتر گذاشتم تا بعد به حسابش برسم. گوشه‌ای مشغول کارم بودم که با صدای برادرم به خودم آمدم. «مجتبی! این عکس توئه؟» برگشتم طرفش و دیدم که پوستر به دست بالای سر کامپیوتر ایستاده و براندازش می‌کند. هم‌زادم را بهش معرفی کردم. گفت: «لحظۀ اول جا خوردم. نوشته کنار عکس رو که دیدم شک کردم».
خیلی جالب و هیجان‌انگیز است. یک نفر، هزاران کیلومتر آن سمت دنیا هست که قیافه‌اش با تو مو نمی‌زند. انگار دوقلوهایی باشید بدون هیچ‌گونه رابطۀ خونی. حسّ دل‌پذیری است دانستن  این‌که یکی در این دنیا هست هم‌شکل و هم‌صورت تو. تصویر «جیسون ریتمن» را در ادامۀ مطلب گذاشته‌ام.

  • مجتبی فرد
۰۶
شهریور
چند سالى است که خود را مجبور کرده‌ام به این‌که: دروغ نگویم و حتى‌المقدور کم‌تر دروغ بگویم و اگر نشد سکوت کنم.
ولى هنوز مانده تا برسم به آن‌که کارى نکنم که مجبور شوم به خاطرش دروغ بگویم.
  • مجتبی فرد
۰۶
شهریور
مادامى که حاکمان، در پشت تریبون‌ها، به جاى واژه «من» از «مردم» استفاده مى‌کنند، درِ مملکت بر همان پاشنه‌ی توهّم و بى‌خبرى خواهد چرخید.
  • مجتبی فرد