پریشانان، پری را می‌پرستند

با ماه‌رخی اگر نشستی، خوش باش

پریشانان، پری را می‌پرستند

با ماه‌رخی اگر نشستی، خوش باش

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
۱۷
اسفند
هزار آرزو دارم،
هزار و یکمی تویی!

  • مجتبی فرد
۱۶
اسفند
نشسته بود کنار پسرش و دست انداخته بود دور گردنش و قربان صدقه‌اش می‌رفت و نازش می‌کرد و بعد از هر جمله‌ای که می‌گفت موهای پسرک را می‌بوسید.
مادر بچه هم روبه‌رو نشسته بود و لبخند می‌زد.
«بچه‌ی من، پسر خوبیه. حرفِ مادرش رو گوش می‌کنه. مادرش رو اذیت نمی‌کنه. پسرم، هر وقت ازت پرسیدند مادرت رو بیش‌تر دوست داری یا پدرت رو؟ خجالت نکش و بگو: مادرم.»
این‌جا به بعد را آرام گفت. انگار برای خودش می‌گوید:
«من که همیشه برای این که دلِ پدرم نشکند جواب می‌دادم هر دوشون رو یه اندازه دوست دارم.»

  • مجتبی فرد
۱۵
اسفند
هزار آرزو دارم،
هر هزار تویی.


پ‌ن: هزار و یکمی نیز تویی.


  • مجتبی فرد
۱۴
اسفند
گزیده‌ی کتاب «هالیوود»
نوشته‌ی «چارلز بوکفسکی»
ترجمه‌ی «پیمان خاکسار»
نشر «چشمه»


صفحه‌ی 10
«ای بابا! تو رو خدا این قدر موضع نگیر. همه که نمی‌تونن شبیه تو باشن!»
«می‌دونم. ولی این مشکل خودشونه.»

صفحه‌ی 30
نگاه کردم به آینه. از خودم خوشم می‌آمد، ولی نه در آینه. من این شکلی نیستم.

صفحه‌ی 80
باور کنین من هیچ دشمنی‌یی با پیری ندارم، ولی چرا بعضیا این‌قدر بدتر از بقیه پیر می‌شن؟

صفحه‌ی 128
بیش‌تر ترجیح می‌دم خوش‌شانس باشم تا خوب.

  • مجتبی فرد
۱۳
اسفند
با همه‌ی تنفرم از «مقنعه»، عاشق دخترهای مقنعه‌به‌سری هستم که در اتوبوس‌های سرِ شب، از فرط خستگی، خواب‌شان برده است.

  • مجتبی فرد
۱۰
اسفند
یک زمانی (حدود چهار سال پیش)، خیلی این ترانه را گوش می‌کردم. خیلی یعنی این‌که به خلاف عادتم، repeat را فعال می‌کردم و می‌گذاشتم «علی‌رضا شهاب» هِی پشت سر هم بخواند. مخصوصاً آن جایش را دوست داشتم که می‌گفت:
«تکرار شو شاید
ما سهم هم باشیم
شاید به جرم عشق
ما متّهم باشیم»
جوری که روی یک صفحه‌ی A4 با فونت نستعلیق چاپش کردم و زدم به دیوار اتاق محل کارم. جالب این‌که یکی از هم‌کاران که ابداً فکر نمی‌کردم در این فازها باشد، خوشش آمد و کپی گرفت و برد.
دل‌پذیری دنیای ماست؛ آدم‌های متفاوت با دل‌بستگی‌های مشترک.

دانلود ترانه‌ی «هر لحظه» با صدای «علی‌رضا شهاب»

چه طور یاد این ترانه افتادم؟ توی ماشین نشسته بودیم و چون ماشین خودم نبود نمی‌توانستم صدای رادیو جوان را خفه کنم! که ناگهان آوای آشنایی بلند شد: «هر لحظه با من باش».
باز به خلاف عادتم از راننده خواستم که صدای پخش را بیش‌تر کند.
ترانه‌های قدیمی که خاطره‌ای ضمیمه‌شان هست، زیبایی مضاعف دارند. یکی زیبایی ذاتی‌شان و دیگر، خاطره‌های فراموش‌نشدنی همراه‌شان که دوباره زنده می‌شوند.

  • مجتبی فرد
۰۸
اسفند
از هم‌آن اوّل‌ها، دوست داشتم انگشتر دست کنم. اولین انگشترم هم انگشتر قدیمی اَبَوی بود که توی رکابش یک تاج مینیاتوری ظریف حک شده بود. مدت‌ها دستم بود تا زمانی که فهمیدم پلاتین نیست و طلای سفید است.
از آن زمان به بعد انگشترهای زیادی عوض کرده‌ام و همیشه یکی‌دوتا دارم و به اصطلاح نمی‌گذارم دستم خالی باشد. همه‌جوره‌اش را داشته‌ام: سنگ‌دار و بی‌سنگ، عقیق و یشم و شرف‌الشمس، نقره ایرانی و ایتالیایی و مدت کوتاهی تیتانیوم. تنها حلقه‌ی بندگی! است که هنوز نوبتش نشده است.
و حالا، این انگشترها، نشانه‌ی حضور من شده‌اند. والده، هر وقت انگشترهایم را کنار تلویزیون ببیند می‌داند که خانه‌ام و اگر نباشند یعنی که بیرونم.

  • مجتبی فرد
۰۸
اسفند
چه اهمیتی دارد که قدّت بلند است یا کوتاه.
مهم این است که هنگام بوسیدن، زیاد خم نشوی.


  • مجتبی فرد
۰۳
اسفند
بازگویی خاطره‌ی عشق‌های از دست رفته پیش عشق تازه، او را هم رفتنی می‌کند.

  • مجتبی فرد
۰۲
اسفند
از فحش شنیدن لذّت می‌برم،
اگر از دهان تو باشد.

  • مجتبی فرد