گزیدهی کتاب «چهلسالگی»
نوشتهی «ناهید طباطبایی»
نشر «چشمه»
صفحهی 12
آدم باید به تعداد کسانی که میشناسد ماسک داشته باشد.
صفحهی 23
غم او هم خوش حالش میکرد و هم غصهاش میداد. خوشحال میشد چون میدید او هم علیرغم تمام خوشبختیاش، باز هم مثل او مشکلاتی دارد و غصه میخورد چون دوستش داشت. اما در وجود او حس کنجکاوی از همه چیز قویتر بود. او عاشق مسائل زندگی دیگران بود، بس که به مسائل خودش عادت کرده بود.
صفحهی 24
آهی کشید و گفت: «خدا را شکر که هیچوقت خیلی خوشگل نبودهام و گر نه لابد حالا خیلی غصه می خوردم.»
صفحهی 27
ببین، نباید ناراحت بشوی، زنهای چهلساله بلاخره یک کار عجیب و غریبی ازشان سر میزند، برای اینکه ثابت کنند هنوز پیر نشدهاند یا دوستپسر میگیرند یا لباسهای عجیب و غریب میپوشند و موهایشان را بنفش میکنند یا رژیم لاغری میگیرند یا دوباره بچهدار میشوند یا میروند کلاس زبان یا... چه می دانم، اما مطمئن باش همهی اینها فقط یک مدت کوتاه است، خیلی زود به پیری عادت میکنند.
صفحهی 47
«چهقدر بدون مقنعه جوانتری و چهقدر زیباتر.»
آلاله سرخ شد و گفت: «اگر بدانی چهقدر به این تعریفها احتیاج دارم»