پریشانان، پری را می‌پرستند

با ماه‌رخی اگر نشستی، خوش باش

پریشانان، پری را می‌پرستند

با ماه‌رخی اگر نشستی، خوش باش

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
۱۱
آبان
چنان توى حیاط شاه‌چراغ قدم مى‌زنم و به گوشه‌کنارهاش آشنایم که انگارى خانه‌ی پدرى است، بس که آمده‌ام و حتا یک شب تا صبح خوابیده‌ام.
بعد سال‌ها سری به موزه‌اش زدم. بین کتاب‌هاى خطى طبقه‌ی دوم به کتابى برخوردم که خط قشنگ و خوانایى داشت به خلاف بقیه. ایستادم و یک صفحه‌اش را خواندم. کاش فونت کامپیوتری‌اش را داشتم. توى ویترین، کاغذ راهنمایى نبود که بدانم نام چه کتابی است و مال چه قرنی است و مهم‌تر از همه، خطاطش کیست؟
راهنماهای موزه هم در طبقه هم‌کف، بالاسر تعمیرکار در ورودى ایستاده بودند و ارشاد و نظارت مى‌کردند!

  • مجتبی فرد
۰۷
آبان
روزهای پیشِ رو، باید روزهای خوبی باشند:
این هفته‌ در شیراز خواهم بود، در یک فصل  و هوای مناسب هر چند به بهانه‌ی دوا و دکتر باشد،
و دو هفته‌ی بعد، به بوشهر خواهم رفت برای شرکت در جشن ازدواج یکی از دوستان.
باید روزهای خوبی باشند.

  • مجتبی فرد
۰۶
آبان
آفت این است که همه چیز را با هم ذخیره می‌کنیم.
غم و شادی مانند کاه و گندم هم‌راه هم‌اند. کاه‌ها را پرت کن هوا، تا باد ببرد.
آن‌چه می‌ماند گند‌م‌ است که انبار می‌شود.
مهم، بادی است که باید بیاید.
  • مجتبی فرد
۰۴
آبان
طعم تلخی ماندگارتر از شیرینی است.
به هم‌این دلیل است که غم‌ها دیرپایند.

  • مجتبی فرد
۲۹
مهر
کسی، کوهِ یخ‌ها را دوست ندارد.
آدم‌ها، دور آتش جمع می‌شوند.

  • مجتبی فرد
۲۷
مهر
یک خاصیّتِ فرم پُر کردن وقت ثبت‌نام در سایت‌های اینترنتی این است که روز تولّدت، اینباکس‌ات را پر می‌کنند از پیام تبریک البتّه به شرطی که تاریخِ درست داده باشی و تولّد واقعی و شناسنامه‌ایت، دو تا نباشند.
شاید به هم‌این دلیل است که دریافت تک‌پیامک «سلام پیرمرد، تولدت مبارک!» از خواهر کوچیکه، هم‌راهِ خنداندن، شادت می‌کند.

  • مجتبی فرد
۲۶
مهر
میان نقشِ منفی‌ها، گستاخ‌ها را به دوروها ترجیح می‌دهم.

  • مجتبی فرد
۲۵
مهر
دستِ طلب، مال من است،
دستِ ردّ، از آن توست.

  • مجتبی فرد
۲۴
مهر
بزرگ‌ترین اشتباهت این بود که فاش گفتی عاشقی.
خرابش کردی، نمی‌دانستی که بازی در زمین خودش را بلد نیست؟
  • مجتبی فرد
۲۰
مهر
از تفریحاتم نگاه کردن به مردم است. دید زدن مردم کوچه و بازار. هم‌این کارهای عادیِ مردم عادی. چون به اقتضای شرایط کارم، اکثر ایام را دور از شهر و جامعه به سر می برم تا کوچک‌ترین فرصتی نصیبم می‌شود یک گوشه می‌نشینم و آدم‌ها را رصد می‌کنم. به دوستان هم می‌گویم برای تفریح و گردش به جایی برویم که محل گذر مردم باشد. مردم می‌گویم و ترکیب مرد و زن و پیر و کودک مراد می‌گیرم. (و گرنه در محیط کار به اندازه کافی، نرینه هست!)

از روبه‌رویم رد شد. ترکیب چادر و شلوارِ جین و کفش پاشنه‌میخی. سبزه بود و عاقلانه آرایش کرده بود که بهش می‌آمد. از آن دیدنی‌تر، قشنگ، راه می‌رفت. سرش را پایین انداخته بود و با ظرافت لبه‌ی چادرش را با دستِ ظریف‌ترش گرفته بود و سنگین، قدم بر‌می‌داشت.

«قشنگ‌راه‌رفتن» هم از لوازم زیبایی است. یادداشت می‌شود که فراموش نشود.

  • مجتبی فرد