به یادگار نوشتم
چهارشنبه, ۱۱ آبان ۱۳۹۰، ۰۹:۳۵ ق.ظ
چنان توى حیاط شاهچراغ قدم مىزنم و به گوشهکنارهاش آشنایم که انگارى خانهی پدرى است، بس که آمدهام و حتا یک شب تا صبح خوابیدهام.
بعد سالها سری به موزهاش زدم. بین کتابهاى خطى طبقهی دوم به کتابى برخوردم که خط قشنگ و خوانایى داشت به خلاف بقیه. ایستادم و یک صفحهاش را خواندم. کاش فونت کامپیوتریاش را داشتم. توى ویترین، کاغذ راهنمایى نبود که بدانم نام چه کتابی است و مال چه قرنی است و مهمتر از همه، خطاطش کیست؟
راهنماهای موزه هم در طبقه همکف، بالاسر تعمیرکار در ورودى ایستاده بودند و ارشاد و نظارت مىکردند!
بعد سالها سری به موزهاش زدم. بین کتابهاى خطى طبقهی دوم به کتابى برخوردم که خط قشنگ و خوانایى داشت به خلاف بقیه. ایستادم و یک صفحهاش را خواندم. کاش فونت کامپیوتریاش را داشتم. توى ویترین، کاغذ راهنمایى نبود که بدانم نام چه کتابی است و مال چه قرنی است و مهمتر از همه، خطاطش کیست؟
راهنماهای موزه هم در طبقه همکف، بالاسر تعمیرکار در ورودى ایستاده بودند و ارشاد و نظارت مىکردند!
- ۹۰/۰۸/۱۱