پریشانان، پری را می‌پرستند

با ماه‌رخی اگر نشستی، خوش باش

پریشانان، پری را می‌پرستند

با ماه‌رخی اگر نشستی، خوش باش

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
۰۵
اسفند
همیشه قبل این‌که از من تعریف کنند، می‌گویند: «می‌خوام یه چیزی بگم ولی پررو نشی‌ها!»

  • مجتبی فرد
۰۳
اسفند
گزیده‌ی کتاب «شبی در چهارراه»
نوشته‌ی «ژرژ سیمنون»
ترجمه‌ی «کریم کشاورز»
انتشارات «نگاه»


داستان «جنایتی در گابون»
صفحه‌ی 222

«...مفهوم اخلاق و درستی و تدیّن، بسته به عرض و طول جغرافیایی، تغییر می‌کند...»

صفحه‌ی 239
«شما هم عقیده دارید این که با زنی خیلی جوان‌تر از خود ازدواج کرده‌ام خطا بوده است؟ اگر چون‌این است که هنوز نمی‌فهمید. این را به خاطر بسپارید که آدم همیشه هم‌سنّ کسانی است که با آن‌ها زندگی‌ می‌کند...»

  • مجتبی فرد
۰۱
اسفند
کم‌محلّی؛ کُشنده‌ترین سلاح انفرادی است.
  • مجتبی فرد
۳۰
بهمن
● چرا رازت رو به من نمی‌گی؟ بهم اعتماد نداری؟
●● چرا، به تو اعتماد دارم، به روزگار ندارم.

  • مجتبی فرد
۲۹
بهمن
آدمی که توی زندگی زخم خورده، مثل یک شیشه‌ی شکسته است که لبه داره،
هر کی به‌ش دست بزنه زخمی‌‌ش می‌کنه، دست خودش هم نیست.

  • مجتبی فرد
۲۶
بهمن
به شوق آن یواشکی نگاه کردن‌هات هست که کم‌محلی‌هات رو تاب می‌آرم.

  • مجتبی فرد
۲۲
بهمن
خدایا! رحم کن و راحتم کن.

  • مجتبی فرد
۲۱
بهمن
● چشات رو از کاسه درمی‌آرم!
●● خوشم می‌آد که نه زورش رو داری نه دلش رو، اما تهدیدهای ترسناک می‌کنی!

  • مجتبی فرد
۱۷
بهمن
خسته‌ام؛
انگار در تمام عمر، هیچ نخوابیده باشم.
  • مجتبی فرد
۱۶
بهمن
هم‌سایه‌ی دبیرستان دخترانه بودن مزایای فراوانی دارد چون‌آن که افتد و دانی! و البته معایبی، مثل این:

صدای بلند سرودهای انقلابی از بلندگوی دبیرستان، عرض کوچه‌ی بزرگی را که قرار بوده خیابان باشد، طی می‌کند. از حیاط و پنجره‌ی اتاق و دو پتویی که رویم انداخته‌ام رد می‌شود و هم‌زمان با بیدار کردنم یادآوری می‌کند که بوی گل سوسن و یاسمن آمده است!
ساعت را نگاه می‌کنم؛ اول صبح است. برای تبرک دهانم، فحش را می‌کشم به اول و آخر... لا اله الا الله!
نه خیر، این انکرالاصوات قصد خفه شدن ندارد. هم این طور ادامه پیدا کند خواب از سرم خواهد پرید. بدون این که سرم را از مخفی‌گاهم درآورم گوشی تلفن را می‌برم زیر پتو و از هم‌آن جا از 118 شماره‌ی مدرسه را می گیرم.
با صدایی جدی که هنوز خواب‌آلود است، می‌گویم:
• سلام، خسته نباشید. دبیرستان فاطمه‌ الزهرا؟
خانمی لای جیغ و داد دخترها جواب می‌دهد:
•• بله، بفرمایید.
• ببخشید این بلندگوتون کجاست من برم سیمش رو قطع کنم!؟
خانم سریع‌الانتقالی است، سریع می‌گوید:
•• بله، چشم. ببخشید. الان خاموشش می‌کنیم.

سر سفره‌ی صبحانه، والده می‌گوید: نمی‌دونم چرا یهو صدای بلندگوی مدرسه، قطع شد؟


پی‌نوشت: وسط قلمی کردن این خاطره، ابوی صدایم زد برای نفت ریختن توی منبع سوخت.
بله، در استانی که روی اقیانوس گاز خوابیده، ما نفت می‌ریزیم توی بخاری‌هامون... دهه فجرتون مبارک!

  • مجتبی فرد