پریشانان، پری را می‌پرستند

با ماه‌رخی اگر نشستی، خوش باش

پریشانان، پری را می‌پرستند

با ماه‌رخی اگر نشستی، خوش باش

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

من نمازم تو رو هر روز دیدنه

دوشنبه, ۶ آذر ۱۳۹۱، ۰۱:۳۶ ق.ظ

من، طبقه‌ی پایین می‌خوابم، تنها. خانواده هم طبقه‌ی بالا.
مادر؛ هر روز صبح که از خواب بیدار می‌شود تا صبحانه درست کند، پیش از هر کاری، آرام و سلانه‌سلانه، نرده‌ها را می‌گیرد، پله‌ها را یکی‌یکی رد می‌کند و پایین می‌آید.
به چهارچوب دری که دیشب باز گذاشته‌ام تکیه می‌دهد و هیکل پیچیده در پتوی مرا برانداز می‌کند و گوش می‌دهد. صدای نفس‌کشیدنم را که شنید و خاطرش جمع شد که هستم و زنده‌ام! با خیال راحت و با هم‌آن آهستگی که آمده، راه رفته را برمی‌گردد. می‌رود بالا تا کارهای روزانه‌اش را شروع کند.


پی‌نوشت یک: این صحنه را هیچ‌گاه ندیده‌ام، چون همیشه خواب بوده‌ام.
پی‌نوشت دو: از کجا می‌دانم؟ خیال کرده‌اید فقط این؛ مادرها هستند که همه چیزِ بچه‌ها را می‌دانند؟

  • مجتبی فرد

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی