در خاطرم شد زنده یاد فاطمیّون
چهارشنبه, ۳۱ فروردين ۱۳۹۰، ۰۷:۲۶ ق.ظ
در مطلب قبل، اسم «رضا» را آوردم و چهرهی رسانهای که آشنای ما دو نفر بود و باعث شد پس از مدتها با او تماس بگیرم و صدایش را بشنوم.
ما، رویاهای جمعی داریم، ما، خاطرههایی را با هم شریکیم، ما، نوستالژیهایمان را با هم ساختیم.
معمولاً با تعدادی از دوستان، در تعدادی از حادثهها و آرزوها، ترانهها و فیلمها و کتابها، ماجراهای عاطفی، قهرمانان و مشاهیر و در «خوشم میآد» یا «بدم میآد»ها، شراکت داریم. که با دیدن یکی، یاد دیگر حلقههای زنجیر نیز زنده میشود.
مثلاً هرگاه در تلویزیون، «فرزاد حسنی» را ببینم به «ناصر» پیام میدهم، اگر «علیرضا قربانی» را ببینم به «مرتضی» خبر میدهم، زمانی که «فاضل نظری» را ببینم به «علیرضا» زنگ میزنم، اگر «سعید قاسمی» را ببینم به «علی» اطلاع میدهم و... وقتی «مهدی نصیری» را میبینم به «رضا» تلفن میکنم.
تلفن که قطع شد. به فکر فرورفتم. به فکر سالهایی دور که در لحظه، معمولی و روزمره بودند ولی پس از طی زمانی طولانی، چنان بهیادماندنیاند که همواره به آن دوره رجوع میکنم و چراغ برمیدارم و تخیّل وام میگیرم.
ما، رویاهای جمعی داریم، ما، خاطرههایی را با هم شریکیم، ما، نوستالژیهایمان را با هم ساختیم.
معمولاً با تعدادی از دوستان، در تعدادی از حادثهها و آرزوها، ترانهها و فیلمها و کتابها، ماجراهای عاطفی، قهرمانان و مشاهیر و در «خوشم میآد» یا «بدم میآد»ها، شراکت داریم. که با دیدن یکی، یاد دیگر حلقههای زنجیر نیز زنده میشود.
مثلاً هرگاه در تلویزیون، «فرزاد حسنی» را ببینم به «ناصر» پیام میدهم، اگر «علیرضا قربانی» را ببینم به «مرتضی» خبر میدهم، زمانی که «فاضل نظری» را ببینم به «علیرضا» زنگ میزنم، اگر «سعید قاسمی» را ببینم به «علی» اطلاع میدهم و... وقتی «مهدی نصیری» را میبینم به «رضا» تلفن میکنم.
تلفن که قطع شد. به فکر فرورفتم. به فکر سالهایی دور که در لحظه، معمولی و روزمره بودند ولی پس از طی زمانی طولانی، چنان بهیادماندنیاند که همواره به آن دوره رجوع میکنم و چراغ برمیدارم و تخیّل وام میگیرم.
ادامه دارد
- ۹۰/۰۱/۳۱