پریشانان، پری را می‌پرستند

با ماه‌رخی اگر نشستی، خوش باش

پریشانان، پری را می‌پرستند

با ماه‌رخی اگر نشستی، خوش باش

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
۰۳
فروردين
گزیده‌ی کتاب «اگنس»
نوشته‌ی «پتر اشتام»
ترجمه‌‌‌ی «محمود حسینی‌زاد»
نشر «افق»


صفحه‌ی 14
نمی‌توانم بگویم درجا عاشقش شدم، اما از او خوشم آمده بود. متوجهش شده بودم. مدام سر بلند می‌کردم، چیزی نگذشت که این کار برای خودم هم ناخوش‌آیند شده بود، اما کار دیگری نمی‌توانستم بکنم. اگنس عکس‌العمل نشان نمی‌داد، اصلاً سر بلند نمی‌کرد، با وجود این مطمئن بودم که متوجه نگاه‌هایم شده است.

صفحه‌ی 15
دو سه باری عاشق قیافه‌ای شده بودم، اما یاد گرفته بودم که از کنار این جور احساسات، قبل از این که تهدیدی بشوند، بگذرم.

صفحه‌ی 19
از خیابان رد شدیم، اگنس اصرار داشت که از خط‌کشی عابرین برویم و پشت چراغ قرمز صبر کنیم تا چراغ برود روی walk.

صفحه‌ی 49
اگنس پرسید: «تا حالا از پله‌ها بالا رفتی؟»
گفتم: «نه. چرا باید برم؟»
- خب از کجا می‌خوای بدونی که واقعاً در طبقه‌ی بیست و هفتم زندگی می‌کنی؟


صفحه‌ی 58
به اگنس گفتم که امروز قیافه‌اش مثل همیشه نیست و او گفت چتری‌اش را چیده است. بعد نگهش داشتم تا روی آب دریاچه کوچک دولا شد و خودش را در آب دید.
پرسید: «خیلی بد شده؟»

صفحه‌ی 78
از نسل ما فقط آشغال و زباله به جا می‌مونه.

صفحه‌ی 107
ساکت بودیم. لوئیز به من نگاه کرد و لبخند زد. بوسیدمش.
با خنده گفت: «تو منو دوست نداری، من هم تو رو. این کار هم مفهومی نداره. مهم اینه که سرمون گرم می‌شه.»

صفحه‌ی 111
گر چه دوستش داشتم و کنارش خوش‌بخت بودم، اما بدون او احساس آزاد بودن می‌کردم. برای من همیشه آزادی مهم‌تر از خوش‌بختی بوده. شاید این هم‌آن چیزی بود که دوست‌دخترهایم اسمش را گذاشته بودند خودخواهی.

صفحه‌ی 114
گفتم: «از حرفی که اون روز زدم منظوری نداشتم. خیلی سعی کردم تا ببینمت.»
- مهم چیزی نبود که گفتی. این که تنهام گذاشتی. این که خیلی راحت رفتی.
  • مجتبی فرد
۲۲
اسفند
خدا با خلقت دختر‌بچه‌ها می‌خواست نشان‌مان دهد که فرشته‌ها چه شکلی هستند.
  • مجتبی فرد
۲۱
اسفند

مادر، دیابت دارد. چشمش تار می‌بیند. دکتر گفته قند خون به شبکیّه زده و باید عمل کند.
مادر، چربی خون دارد. چند وقت یک بار که چربی‌اش بالا می‌رود، گیج و بی‌حال یک گوشه می‌افتد.
مادر، اعصاب ضعیفی دارد. با کوچک‌ترین ناراحتی (نمی‌دانم چرا) دستش فلج می‌شود و از کار می‌افتد.
مادر، اضافه وزن دارد. تحرّک و بالا و پایین رفتن از پله‌ها برایش عذاب‌آور است.
مادر، پیر شده است.

مادر، شیراز است. چشمش را عمل کرده و منتظر جواب دکتر است تا مرخص شود. زنگ زده‌ام تا حالش را بپرسم.
از خودش می‌گوید.
می‌گویم: نه دیگه! تو واسه ما، مادر نمی‌شی.
صدای تلخند توی دلش را از راه دور می‌شنوم.

باز هم خدا را شکر.
خدا را شکر که می‌نویسم: «دارد».
فعل «دارد» هر چند که در خود «درد» دارد، خیلی به‌تر از فعل «داشت» است.

  • مجتبی فرد
۱۸
اسفند

هر روز بدتر از دیروز؛ مصداق «محسن چاوشی» است. قبلاً وسط این سمپل‌ها و ترنس‌ها و زوزه‌ی موزیک الکترونیک، صدای سه‌تاری، سنتوری، کمانچه‌ای، بهانه‌ای برای لذت بردن به دست‌مان می‌داد. لعنت به این نوآوری و به‌روز‌بودن که خلسه‌ی شنیدن «عشق دوحرفی» را تکرارناپذیر کرده است.
از کلّ آلبوم «حریص»؛ کار تازه‌ی «محسن چاوشی»، تنها همین 42 ثانیه را پسندیدم.

من با چمدونم

جای شکرش باقی است که هجوم تغییرات، در تنظیم‌کننده‌ها متوقف مانده و به ترانه‌سراها نرسیده است. ادامه دادن «محسن چاوشی» با شاعران و دوستان همیشگی‌اش: «امیر ارجینی» و «حسین صفا» تنها نکته امیدوارکننده است که محض اشعار هم شده ترانه‌ها را گوش کنی.
واقعاً، نمی‌شود لطفی کنید و در گذشته درجا بزنید؟

  • مجتبی فرد
۱۷
اسفند
اگر روزی از دین خارج شدم بدانید فقط برای خلاصی از نماز صبح بوده است.
  • مجتبی فرد
۱۴
اسفند

تیتراژ ابتدایی مجموعه‌ی «ارمغان تاریکی» با ملودی تعلیق و دلهره‌آور شروع می‌شود. یک موسیقی خلوت که ابداً فکرش را بکنی که در 35 ثانیه آخر، تک‌نوازی «کمانچه» این گونه جادوگری کند.

دانلود آهنگ «ارمغان تاریکی»

پی‌نوشت 1: تبلیغ این سریال را که در ایّام دهه فجر دیدم، با خود گفتم یک کار سفارشی و کسالت‌آور و کم‌بیننده دیگر. ولی حالا...
کاش حوصله و قلمش را داشتم تا در مورد قصه‌ی غافلگیرکننده، تدوین مناسب، طراحی صحنه عالی، فیلم‌برداری بدون حشو و اضافات، معصومیّت در سکوت «لیلا زارع»، رنج عشق «آرش مجیدی» و کارگردانی خوب این اثر بنویسم.
پی‌نوشت 2: عکس «لیلا زارع» را که دید، پرسید: این، همون بازیگر «ارمغان بهزیستی» نیست؟!

  • مجتبی فرد
۰۷
اسفند
کاش، کودکی ما، برنامه «فیتیله» داشت.
  • مجتبی فرد
۰۵
اسفند
دریافت آهنگ ابتدایی ترانه «کم می‌آرمت» با صدای «مهرنوش»

دانلود آهنگ «کم می‌آرمت»
  • مجتبی فرد
۰۴
اسفند

اگر پا روی دلم بذارم پس چی جای دلم بکارم؟

  • مجتبی فرد
۰۳
اسفند
چه سخت است کسی را بخواهی که می‌دانی به دردت نمی‌خورد.
آیا باید این عقل دوراندیش را دور انداخت؟
  • مجتبی فرد